سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

هشتاد و پنج

شنبه, ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ۰۱:۱۴ ق.ظ

چهارشنبه ۷ آذر بود که به دنبال اصرار های زیاد آقای پ قبول کردم بیرون ملاقاتش کنم

رفتم و دیدمش

یه مهر و تسبیح تربت بهم داد گفت هروقت باهاش نماز خوندی یاد من باش...

بعد از اینکه برگشتم خونه به شدت از دیدارش پشیمون شدم

دوشنبه صبح اول وقت دیدمش لباس نظامی پوشیده بود ، با درجه هایی که رو شونه هاش کاملا جلب توجه میکردن ‌‌‌... راستشو بگم ؟ دلم رفت ...

 

گذشت ‌‌‌... تا دیروز 

بهم زنگ زد گفت جمعه صبح کجایی ؟ گفتم میرم بیمارستان جدید

گفت خب میام دنبالت هرچی راه و بیراه آوردم قبول نکرد

جمعه صبح امد دنبالم و رفتیم بیمارستان جدیدو تو راه کلی حرف زدیم ...

ظهرش پیام داد میام سراغت برت میگردونم خونه

دستم که از کار ِآزاد شد زنگ زدم گفتم نیا ، گفت چرا ؟

راحت و بی تکلف واسش گفتم من آدم احساسی ام ، احساساتم زود درگیر میشه ، زود وابسته میشم لطفا منو وابسته خودت نکن ، یا بشین فکر کن ببین واقعا هدفت از این کارا چیه ؟ گارد داشت قبول نکرد ، گفت عصری حرف بزنیم

عصری به بهونه اینکه خسته ام قبول قرار ملاقات نکردم

شب زنگ زدم و عذرخواهی کردم و بیشتر توضیح دادم ... قبول کرد 

گفتم اگه بهت وابسته بشم اذیت میشم ، یا همین الان تمومش کن واسه همیشه یا بشین هرچقدر دلت میخواد بهش فکر کن ، تو در برابر وابسته کردن من به خودت مسئولی ...

 

 

نمیخوام بازم احساساتم درگیر یه آدم بشه و بازم از دستش بدم ‌‌‌..‌. دیگه طاقتشو ندارم .‌‌..

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۳/۰۹/۱۷
نفس