سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

سه

چهارشنبه, ۲ اسفند ۱۴۰۲، ۰۱:۵۶ ب.ظ

اومدم تو حیاط کتابخونه بشینم ناهار بخورم 

حس کردم داره بارون میاد

همچنان نشستم زیر بارون _ نم نم و بسیار کم_ به غذا خوردن و یاد تمام دفعاتی افتادم که تا میدیدم بارون میاد میامدم زیر بارون دعا میکردم...

این بار دیگه حتی نای دعا کردنم نداشتم

بغض کردم و با گریه گفتم خدایا منو ببین ، با دقت ببین ،‌ هیچ بنده اییت رو به حال ننداز 

هیچکی رو 

 

 

از ساعت ۸ صبح اومدم کتابخونه خبر مرگم مث آدم درس بخونم تا همین الان که دارم مینویسم مفید ۱ ساعتم نخوندم ، تف

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲/۱۲/۰۲
نفس