سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

صد و ده

يكشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۴:۱۲ ب.ظ

پارسال ۲۸ اردیبهشت آزمون اموزش پرورش دادم و با اینکه خیلی خونده بودم با اختلاف نمره بسیار کمی از نفر آخر قبول نشدم !

همون روز ، یه خانومی جهت خواستگاری زنگ میزنه به مامانم که پسرشو اینجوری معرفی میکنه : پسرم ۸ سااااااله سخت داره کار میکنه همه ش بهم برای این بوده که بتونه زندگی قشنگی بسازه، درس نخونده به جاش کار کرده و سرمایه جمع کرده ، خیلی مهربونه ، خیلی دست و دل بازه ، دانشجوی کارشناییه! چون اول رفته سرکار بعد رفته سراغ درس ... خلاصه قرار شد با آقا پسر اول تلفنی صحبت کنم بعدم ملاقات و ... نکته قابل توجه در رفتار و کلام محترمانه مادرشون بود !

ایشون هم خیلی مودبانه اول پیام دادن و ساعت مناسب جهت تماس رو هماهنگ کردن ، بعد سر ساعت معهود تماس گرفتن ... بعد از سلام و احوال پرسی فرمودن شما واسه فلان شهرید درسته ؟ گفتم بله گفت پس حتما شما هم از این رسمها که میگن باید ۴۰۰ تا سکه مهریه باشه و کل جهیزیه هم با پسره دارید ؟

واقعا من تا حالا چنین رسمی تو شهر و قوممون ندیده بودم! گفتم خیر ولی جای این سوال الان نبود ... 

بعد در مورد تحصیلاتش پرسیدم گفت من دیپلمم :) این‌۸ سال هم با دیپلم کار کردم و از مهر قراره برم دانشگاه !!!!!!!!! ( دقت کنید مامانش گفت دانشجوعه ولی خودش گفت تازه از مهر میخواد بره دانشگاه :/  )

بعد یهو برگشت گفت ببین‌من قراردادی ام حقوقمم خیلی زیاد نیست شما که اهل تجمل نیستی ؟ یا پدرتون "گیر" نمیدن چرا من‌ رسمی نیستم و قراردادی ام ؟ 

گفتم من اهل تجمل نیستم ولی اهل گذشتن از حداقل خواسته هامم نیستم ، در مورد رسمی و قراردادی بودن شغلتون هم بهتره با پدرم صحبت کنید و خودتون مردونه حلش کنید 

بعد تیر آخر رو زد و گفت ببین‌من پول ندارم تو تهران خونه رهن کنم ، اگه میای حاشیه تهران یا کرج که ادامه بدیم اگه نه که هیچی ! 

گفتم سوال سختیه باید بهش فکر کنم ...

دقت کنید پسره بعد از یه سلام علیک معمولی تو ۱۰ دقیقه _۱۵ دقیقه ، بدون اینکه چیزخاصی در مورد بپرسه یا در مورد خلقیات و شخصیتش بگه همه این حرفها رو زد ! و برعکس مادرش خیلی بی ادب به نظر میرسید ... البته شاید مادرشم داشته نقش بازی میکرده ...

 

بعد اینکه گفتم سوال سختیه باید بهش فکر کنم ، گفت خب فکر کنید فردا مجدد پیام میدم‌جهت فیکس کردن تایم ملاقات ، قبول کردم خداحافظی کردم و سرم داشت سوت میکشید از شانس کثافتی که دارم ...

خیلی فکر کردم این پسره از الان داره میگه "شما که اهل تجمل نیستید" پسفردا من‌هرررررررچی بخوام ازش میگه نمیخرم این‌تجمله اونم تجمله تو هم روز اول گفتی اهل تجمل نیستم !!!!  ( واقعیت اینه که من اهل تجمل نیستم اهل اسراف نیستم اهل بریز بپاش نیستم و کم خرید میکنم ولی مفید خرید میکنم ، یه چیز گرون و شیک‌میخرم مدتهاااا ازش استفاده میکنم و واقعا تا نیاز نباشه چیزی نمیخرم از این اخلاقا ندارم از جلو در مغازه رد بشم و بگم واااای این چه قشنگه برم بخرمش بدون اینکه فکر کنم واقعا بهش نیاز دارم یا نه ، ولی وقتی به چیزی نیاز دارم "باید" بخرمش نمیتونم با لباس و وسایل قدیمی و کهنه و فرسوده قبلیم سر کنم ...) از طرفی دیدم با خانواده خیلی سازگاری ندارم ولی نه در این حد که پاشم برم بدترین مناطق تهران یا اصن یه شهر دیگه _ کرج_ زندگی کنم ، خلاصه فردا صبحش خودم پیام دادم به پسره ، گفتم موضوع محل زندگی خیلی واسم مهمه ، من فقط تهران میتونم زندگی کنم اونم یه محل آبرومندانه و حتی معمولی مث محل خودمون ،‌حاشیه و دور و اطراف تهران و کرج نمیام ، اگه واقعا براتون امکانش نیست اصلا همو ملاقات نکنیم 

آخ 

آخ 

آخ چشمتون روز بد نبینه ... پسره عصبانی شد در حدی که اگه جلو دستش بودم احتمال داشت ازش کتک بخورم! گفت خانم اصن جواب من زودتر از شما منفی بوده من میخواستم زودتر از شما بگم "نه" !!!!!!! _انگار مهدکودکه که کی زودتر بگه "نه"_ و بعدش چت رو دو طرفه پاک کرد ...

 

اینم از شانس من... :)

 

موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۴/۰۲/۲۹
نفس

نظرات  (۱)

تجربه ی تلخی بوده،درعین حال اینم همش فکر میکنم که همه کاش از همون اول همینقدر رو باشن...

پاسخ:
اره والا ،‌به قولی همیشه جای شکرش باقیه ...😁

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی