سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

بیست

جمعه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۳، ۰۳:۴۵ ب.ظ

با یه حال خوبی از خواب بیدار شدم

و آماده شدم برای #راهپیمایی_روزقدس

پیراهن مشکیی که پارسال برای اربعین خریده بودم رو پوشیدم

انگشتر عقیق منقوش به "یا زهرا" که از مشهد خریده بودم رو دست راستم انداختم

روسری مشکی که از کربلا واسه خودم خریده بودم_ که انشالله تو سفر امسال و سالهای بعد بپوشم_ رو سرم کردم و با گیره ی مشکی کنار گوشم فیکسش کردم ، چادر جده ام رو سرم کردم و راه افتادم ...❤ با مترو تا نزدیکی محل معهود رفتم ‌، کمی قدم زدم و رسیدم معاونت غذا رو دارو و با بقیه اعضای بسیج جامعه پزشکی راه افتادیم ، یکی پرچم دستش بود یکی پوستر و بلند فریاد زدیم #مرگ_بر_اسرائیل

همینطور که همراه جمعیت میرفتیم و شعار میدادیم با خودم گفتم این قدم ها باشن به نیابت از شهید علی وردی، شهید عجمیان، شهید حاج قاسم سلیمانی و بقیه شهدای وطن و حرم و قدس که سالهای قبل این جمعیت رو همراهی میکردن ...

قدم زدیم و با خیل عظیم جمعیت راه رو طی کردیم تا رسیدیم دانشگاه 

من میخواستم نماز هم شرکت کنم که مسیرم رو از بقیه جدا کردم رفتم داخل دانشگاه _ بقیه دوستان هم رفتن رسیدن میدون انقلاب _

داخل دانشگاه جاهایی که سایه بود همه نشسته بودن و جایی برای من نبود ، دیگه رفتم عقب تر ، نزدیک سایه درخت ها یه خانومی یه زیرانداز بزرگ داشت بهش گفتم کنارت جای کسیه ؟ گفت جای هرکی بیاد بشینه ! گفتم من بیام ؟ گفت چرا که نه :)

کفشمو دراوردم و نشستم و آفتاب درست وسط مغزم بود که مجبور شدم روسری و چادرمو رو صورتم بکشم ... دیگه سخنرانی سردار و خطبه اول که تمام شد سایه درختها افتاد رو سرِ ما و از زور آفتاب کم کرد ...وسطای نماز عصر حس کردم حالم داره از تشنگی و افت فشار بد میشه ، حس کردم چشمام داره سیاهی میره که گفتم "فدای لب تشنه ت یاحسین ، من بی طاقتم ولی خجالت میکشم پیش تشنگی تو از تشنگی شکایت کنم بهم طاقت بده " خلاصه نماز تموم شد ، کمک اون خانومه زیراندازش رو تا زدم و یه صندلی تو سایه پیدا کردم نشستم تا هم یه کم حالم خوب بشه هم جمعیت برن سمت‌ مترو کمتر بشن ‌‌‌... بعد پاشدم آروم آروم رفتم سمت در خروج که باز خوردم به خیل جمعیت تو صف مترو ... خلاصه شاید نیم ساعت بیشتر طول کشید تا حدود ۱۰۰ متر راه رو یه قدم یه قدم رفتیم و بعد سوار قطار شدم خدا رو شکر در دقیقا جلو پام باز شد و تونستم جایی برای نشستن پیدا کنم و برگردم خونه ...

اگه امروز رفتید راهپیمایی که خدا ازتون قبول کنه ❤

اگه نرفتید ... روسیاهیش پیش شهدا میمونه واسه خودتون ...

 

 

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳/۰۱/۱۷
نفس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">