سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

۳۷ مطلب توسط «نفس» ثبت شده است

به دنیا آمدی تا یک علی هم سهم ما گردد
به دنیا آمدی تا یک نجف در خاکمان باشد...❤ 

 

 

 

شیرم یا روباه ؟‌روباهِ روباه ...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۵۲
نفس

من تا به حال "سامرا" نرفتم

فقط عکسهای حرم رو از اینترنت دیدم

من _به نظر خودم_ اصلاااااا آدم مقربی نیستم

پررررررر از گناه ، پر از حق الناس و حق الله که گردنمه

پر از کم کاری 

پر از خطا

و دیشب یه خواب خیلی خیلی خوب دیدم

خواب دیدم تو یه حرمم ، که از قبل میدونستم سامرا ست ، ضریح و آینه کاریش مث همه ی حرم هایی بود که دیدم و رفتم ، بعد همون موقع که خودمو چسبیده به ضریح و زیر قبه پیدا کردم ، صدای آلارم گوشیم برای نماز صبح بیدارم کرد، صدا رو ساکت کردم و در تعجب از حال خوب و خوابی که دیده بودم ، بودم ...

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۳۵
نفس

دیشب خواهرم زنگ زد روز دخترو تبریک بگه ! به محض اینکه گفت، بدون اینکه تشکر کنم گفتم این روز دخترای ۱۵ ساله ست نه من ، اصرار و تاکید کرد که به هر حال روزت‌مبارک ، چیزی نگفتم ، عصبانی و ناراحت شد ؟ مهم نیست ، شاید اگه دخالت های بیجای خودش تو به هم زدن خواستگاری های پیشین نبود الان همه چیز یه جور دیگه بود ‌‌‌‌...

از تبریک مامانم خبری نبود 

با خودم گفتم اوه چه فهیم و باشعور شده! حتما داره میگه بذار من با تبریکم بیشتر آزارش ندم! که ... امروز با یه دسته گل و جعبه شیرینی از در اومد تو!!!!! مامان من‌تا حالا واسه هیییییچ مناسبتی واسم گل نخریده ، معتقده گل خریدن پول دور ریختنه ولی امروز خریده بود !!!! با ذوق گفت روزت مبارک که گل و شیرینی رو با تلخی ازش گرفتم و گفتم این روز نوجوون هاست نه پیر دخترها ، گل رو گذاشتم تو گلدون خالی رو میز و شیرینی رو تو یخچال و با تاکید گفتم ناراحتم کردی ، امسال این بازیهارو دراوردی سال دیگه لطفا تکرارشون نکن ، هیچی نگفت 

حالم بده 

حالم از دختر بودنم بده 

حالم از زندگیی که دارم بده

حالم از کاری که واسه تغییر زندگیم نمیتونم بکنم بده

کاش با این جانگولک بازی های بی مزه شون درد آدمو ببشتر نمیکردن...

 

 

پ.ن : ازادید که فحش بدید این‌چه طرز رفتاره با مامان و خواهر بزرگت ، البته منم آزادم که اونا رو به خاطر دخالت و تصمیم گیری های بیجا تو زندگیم دوست نداشته باشم .

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۳۱
نفس

لازم نیست کسی بیاد تو زندگیم که بهم یادآوری کنه

زیبا نیستم

جذاب نیستم

خلاق نیستم

ایده ندارم

با من خوش نمیگذره

حوصله همه رو سر میبرم

 غر میزنم

یک دنده و لجبازم

تو جای درست، کار نادرست میکنم

تو جای نادرست، کار درست میکنم

جای هر حرفی رو نمیدونم

دین و ایمونم درست حسابی نیست

به اون بالایی درست وصل نیستم

ریا کارم

باهوش نیستم

با دقت نیستم

آشپز، خیاط، خونه دار، مادر خوبی ازم درنمیاد

ارتباطم با بچه ها خوب نیست 

داد میزنم

پرخاشگرم

مغرورم ( واقعا به چی مغرورم دقیقا؟)

.

.

.

واقعا دیگه نیاز نیست

خودم به همه ش واقفم

 

دلم که شکست ، شد هزار تیکه ی تیز و برّنده

بعد مرهمی واسش نبود ، نامردی نکرد و هر بار یکی از تیکه هاش یه بریدگی جدید واسم به ارمغان آورد! حالا همه جای بدنم رد و نشونی از دلِ شکسته م هست ، ردّ یه زخم عمیق که واضح و مشخصه ، بعضی جاها حتی جای زخمش گوشت اضافه آورده و منزجر کننده شده ... ، اینقدر جای جای بدنم زخم شد و رو گرفت و زخم شد و ترمیم شد و زخم شد و زخم شد و زخم شد که حالا دیگه هیچ جاش حساس نیست! شدم دختر تنهایی که با درخت توخالی هیچ فرقی نداره، پوسته ای زخم و زیلی ازم مونده که هیچ جاش حساس نیست و خودمم نمیدونم چرا هنوز زنده ام.

 

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۶:۰۲
نفس

گفت‌ اگه نشه چی ؟

گفتم هیچی ، مث همه دفعه هایی که نشد،

یه کوه زباله رو در نظر بگیر ، با بوی گند و شیرابه ش ...، حالا یه کیسه زباله بهش اضافه کن ، یا نه یه کیسه ازش کم کن ، تو اصل ماجرا فرقی داره ؟ 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۲۷
نفس

خطاب به آقای میم

عمیقا دلم میخواد تو لباس دامادی ببینمت 

ببینمت در حالیکه کت و شلوار دامادی پوشیدی و شاد و خوشحال ، با اون صورت گرد و تپلی کنار عروست _ که من نیستم _ لبخند میزنی

ببینمت در حالیکه دست عروست _ که من نیستم _ تو دستاته 

نه که بشنوم ها

نه که خبرش بهم برسه ها

نه که فقط تو بیو یه حلقه یا کلمه married ببینم ها

نه

میخوام خودِ خودت رو کنار عروست ، عروسی که من نیستم، ببینم‌

 

 

 

"وقتی از مازوخیسم حرف میزنیم از چه حرف میزنیم"

موافقین ۳ مخالفین ۲ ۱۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۱:۵۳
نفس

 

این وویس از وبلاگ حاج خانوم رو گوش دادم

و فکر کردم حتی با وجود تعداد بسیار کم خواننده و بازدید کننده ای که دارم موظفم به اندازه ی خودم نشرش بدم ...

گوش بدید و اگر رسانه  قوی تر و صدای رساتری هستید ، در انتشارش کوشا باشید .

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۳۹
نفس

همه ی چیزی که همین‌الان از دنیا میخوام 

اینه که

کاش مشهد بودم

مهم نیست کدوم صحن و حیاط و رواق...

برام فرقی نمیکنه کفشداری ۲ صحن انقلاب باشم یا کنار حوض زیبای صحن آزادی یا تو رواق آیینه کاری شده ی امام خمینی

کاش مشهد بودم

یه نگاه به ضریح آقا مینداختم 

یه کم دلم باز میشد ...

 

امام رضا جانم ، تو هرچی به ما بدی و ندی ما بازم دوستت داریم ، لابد صلاح نبوده که ندادی ، لابد دلت نخواسته که ندادی ، تو آقایی ، تاج سر مایی ، هرچی و هرجور که خودت دوست داری ردیفش کن ، اصن ردیفش هم نکن ، ما بازم دوستت داریم ‌، ما بازم دلتنگت میشیم ، ما بازم دلمون لک میزنه واسه نگاه کردن به گنبد طلاییت ❤

 

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۱۲
نفس

اون موقع ها که میرفتم سر کار ، وقتی که صبح داشتم از شبکاری برمیگشتم دم ایستگاه مترویی که پیاده میشم ، یه پسره گیتار میزد که بسیااااار شبیه آقای میم بود ، اصن شبیه چیه ؟ عین میم بود، حالت صورتش، ریش هاش، بینی گوشتیش، حتی فریم گرد و مشکی عینکش ... تنها فرقشون این بود که میم موهاش فرفری بود و پسر گیتار زن، موهاش صاف بود،

چند روز پیش بعد مدتها پا از خونه بیرون گذاشتم و تا ایستگاه مترو رفتم و دیدم جای همون پسر گیتار زن یه اقای پیر نشسته و دستفروشی میکنه ، بعد یهو یاد پسره افتادم، بعد برای بار میلیونم شایدم میلیاردم صورت گرد و تپلی آقای میم اومد جلوی نظرم و بعد راهمو عوض کردم که برگردم خونه 

 

الان داره صدای گیتار زدن میاد ، قطعا صدا از ایستگاه مترو تا خونه ما نمیرسه! نمیدونم نوازنده دوره گرد عه یا همسایه های اطراف ، فقط میدونم برای بار میلیون و یکم یا شایدم میلیارد و یکم صورت گرد و تپلی آقای میم اومد جلوی نظرم ...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۲۲
نفس

چرا نمینویسم ؟ 

چون " کی شعر تَر انگیزد خاطر که حزین باشد؟ " 

حالا دفعه های قبلی خیلی شعر تَر نمیسرودم واستون ، ولی خب بالاخره یه چیزی واسه گفتن داشتم ، الان ضربه اینقدر محکم بوده لال شدم...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۵:۴۶
نفس

از صفای ضریح دم نزنید

حرفی از بیرق و علم نزنید

گریه های بلند ممنوع است

روضه که هیچ سینه هم نزنید

کربلا رفته ها کنار بقیع

حرفی از صحن و از حرم نزنید

 

 

 

آرزو نیست ، رجز نیست ، من آخر روزی
وسط صحن حسن (ع) سینه زنی خواهم کرد💔

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۵۱
نفس

۱۳ فروردین کنسولگری ایرانو زدن

از ۱۴ فروردین تا خود پریشب سران اسرائیل و مردمش ۱۰۰۰ بار مردن و زنده شدن که ایران میخوادچه جوری جواب جنایتشونو بده 

ایران جواب داد

قاطع، محکم، کوبنده، پرتوان، مخرب... قدرت نمایی کرد خلاصه ❤✌ 

از امروز عصر این حدودا بود ؛ همه ش میگم خوش به حال اسرائیل 

بالاخره موشک و پهپادی که سهمش بود رو خورد...

بالاخره قدرت ایران به همه نشون داده شد...

اسرائیل خورد، بدم خورد، آبروریزی شد واسش اصن ... 

ولی دیگه منتظر نیست و از بلاتکلیفی خیلی بهتر شد واسش...

 

من مدتهاست منتظر و بی تکلیفم

کاش منم تعیین تکلیف میشدم

کاش منم از بلاتکلیفی درمیامدم

کاش یکی میامد آب پاکی رو میریخت رو دستم ، که دیگه انتظار نمیکشیدم...

 

 

امروز دلم بدجورررر هوای مشهد کرده بود 

حالمم خیلی گرفته بود 

نشستم یه حدیث کسا خوندم

و دلم ضعف رفت که بتونم برم تو صحن انقلاب _ همون جای همیشگی خودم ، کفشداری ۲ صحن انقلاب_ بشینم و حدیث کسا بخونم ...

 

اگه کسی از خراسانِ عزیز، در جوار حضرت رضا (ع) اینجا رو میخونه ، سلام منو به امام رضا برسونه و بگه آقا ما دلتنگیم ، بطلب بیاییم پا بوست ...🥺❤

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۲۹
نفس

بسم الله قاصم الجبارین
سنحاسب الصهاینة على جرائمهم؛



به نام خداوند هلاک کننده توانا
ما صهیونیست ها را مسئول جنایاتشان خواهیم دانست.

 

نَصۡرٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَتۡحٞ قَرِیبٞۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ   ✌✌✌✌

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۰۸
نفس

خیلی خسته ام

جسمی نه ها

روحی روانی 

۳۰ سالگی سنی نیست که همچنان بشینی برنامه بریزی ،‌جزوه و کتاب بخونی و تست بزنی و استرس آزمون داشته باشی

تو این سن و سال باید زندگیت تعیین تکلیف شده باشه

باید به قولی از آب و گل درامده باشی 

نه مث الان من که دارم با نهایت تنفرم درس میخونم و هرجمله که میخونم ۱۰۰ تا فحش به خودم میدم و بابت عدم تمرکزم رو هر صفحه ۲ ساعت میمونم ...

کاش بگذره این مدته ... بگذره این امتحانه ... ولله نتیجه ش مهم نیست ...

تو شبهای قدر اصن‌از خدا نخواستم فلان آزمونه رو حتما قبول بشم یا فلان مصاحبه رو حتمااا قبول بشم یا حتما حتما وارد فلان سازمان و اداره بشم ، فقط گفتم خدایا هرراهی که واسه دنیا و آخرتم بهتره ، اون راهو واسم باز کن و کمک کن تو همون راه اول ثابت قدم باشم دوما موفق و دیگه هی از این شاخه به اون شاخه نرم ..‌ همون راهو ادامه بدم تا وقتی هستم 

کاش زمان میرفت رو دور تند و من زودتر تعیین تکلیف میشدم...

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۰۳ ، ۱۸:۵۵
نفس

امروز مشاور جمله خیلی قشنگی گفت ؛ 

گفت ببینید دوستان _ مخاطبش ما ، دختر پسر های جوون و در سن ازدواج بودیم_ شما با خانواده تون، با مامان باباتون چقدر تفاهم دارید که موردهای پیش آمده رو سرِ عدم تفاهم رد میکنید ؟ شما با یه نفر ۲۰٪ تفاهم داشته باشید کافیه ، باید سر بقیه مسائل به توافق برسید ؛ شما کسی که بیشتر از این شبیهتون باشه رو پیدا نمیکنید ، دور باطل نزنید :) 

 

بعد پرسید اگه یکیو امروز دیدیم و ازش خوشمون نیامد رد کنیم بره ؟ ( خوشمون نیامد فقط در حد ظاهر و تیپ ؛ نه مسائل بنیادی) و بعد از اینکه حضار جواب های مختلف دادن‌، گفت معلومه که باید رد نکنید :) ، تا ۲ مرتبه دیگه فرصت بدید به اون شخص ؛ ملاقاتش کنید و باهاش حرف بزنید و در مجموع بعد از ۳ مرتبه ملاقات اگر واقعا به نظرتون " خواستنی" نیامد ؛ رد کنید .

یکی پرسید ؛ چه جوری با کسی که ظاهرش پسندمون نبوده _ تو خواستگاری های سنتی_ ادامه بدیم ؟ واقعا نمیشه ! گفت تو معرفی و خواستگاری سنتی ؛ همین که از ظاهر طرف بدتون نیاد کافیه ، لازم نیست با دیدنش حتما ضربان قلبتون بره بالا ، لازم نیست مرتبه اول ظاهر ۱۰۰٪ پسندتون باشه ؛ همونطور که گفتم ؛ همین که بدتون نیاد کافیه ، تا ۳ جلسه ادامه بدید اگر واقعا هنوز براتون قیافه و ظاهر و تیپ مسئله حل نشده بود رد کنید 

 

داشتم فکر میکردم چند درصد پسرا اینجوری دخترا رو رد میکنن ؟ یه کلمه میگن به دلم ننشست و تمام ! و با تریلی ۱۸ چرخ از رو اعتماد به نفس دختر خانم رد میشن ...

 

بعد یاد خودم افتادم که گفتم اگه من الان بهش بگم "نه" میفهمه به خاطر ظاهر پسندش نکردم و دلش میشکنه ؛ بذار ادامه بدم ؛ شاید پشت این چهره ای که پسند من نیست شخصیتی بود که همیشه دنبالشم ... و ... آقا یه جور رفتار کرد که انگار "زشتِ رابطه" منم :) و بهم گفت متاسفانه ظاهر شما اون چیزی نبود که خواسته من باشه و فکر میکنم حسی که باید بین ما شکل نگرفته براتون آرزوی خوشبختی میکنم !!!!! 

 

 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۵۱
نفس

بمن المستحیلِ
ان یعیش المرء مع الامام الحسین
ثم یستطیع الاستمرار بالعیش بدونه..


غیر ممکن است که
شخصی با امام حسین زندگی کند
سپس بتواند بدونِ او به زندگیِ خود ادامه دهد!
#شب_زیارتی

 

 

 

دنبال بیست و دو نگردید، آرشیو شد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۴۴
نفس

امروز دیدار رهبری با دانشجویان بود 

من هم ثبت نام کرده بودم ولی قرعه به اسمم درنیامد و نتونستم تو چنین جمعی شرکت کنم ... و ویدیو ها رو از شبکه های مجازی دنبال میکردم و جمعیتو میدیدم و غصه میخوردم که فقط جا واسه من نبود ؟ 

خیلی ها که دانشجو هستن سال دیگه هم ممکنه دانشجو باشن و چنین فرصتی داشته باشن ولی من دیگه امسال پرونده ارشدو میبندم و سال آینده دانشجو نیستم ...

داشتم فکر میکردم آیا بهونه دیگه ای برای دیدن رهبری _ غیر از دانشجو بودن و دیدار دانشجویان_ پیدا میشه یا از الان کمر همتو ببندم و به عشق چنین مجلسی بشینم درس بخونم که تو مقطع جدید دانشجو بشم ...؟؟؟ 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۲۴
نفس

با یه حال خوبی از خواب بیدار شدم

و آماده شدم برای #راهپیمایی_روزقدس

پیراهن مشکیی که پارسال برای اربعین خریده بودم رو پوشیدم

انگشتر عقیق منقوش به "یا زهرا" که از مشهد خریده بودم رو دست راستم انداختم

روسری مشکی که از کربلا واسه خودم خریده بودم_ که انشالله تو سفر امسال و سالهای بعد بپوشم_ رو سرم کردم و با گیره ی مشکی کنار گوشم فیکسش کردم ، چادر جده ام رو سرم کردم و راه افتادم ...❤ با مترو تا نزدیکی محل معهود رفتم ‌، کمی قدم زدم و رسیدم معاونت غذا رو دارو و با بقیه اعضای بسیج جامعه پزشکی راه افتادیم ، یکی پرچم دستش بود یکی پوستر و بلند فریاد زدیم #مرگ_بر_اسرائیل

همینطور که همراه جمعیت میرفتیم و شعار میدادیم با خودم گفتم این قدم ها باشن به نیابت از شهید علی وردی، شهید عجمیان، شهید حاج قاسم سلیمانی و بقیه شهدای وطن و حرم و قدس که سالهای قبل این جمعیت رو همراهی میکردن ...

قدم زدیم و با خیل عظیم جمعیت راه رو طی کردیم تا رسیدیم دانشگاه 

من میخواستم نماز هم شرکت کنم که مسیرم رو از بقیه جدا کردم رفتم داخل دانشگاه _ بقیه دوستان هم رفتن رسیدن میدون انقلاب _

داخل دانشگاه جاهایی که سایه بود همه نشسته بودن و جایی برای من نبود ، دیگه رفتم عقب تر ، نزدیک سایه درخت ها یه خانومی یه زیرانداز بزرگ داشت بهش گفتم کنارت جای کسیه ؟ گفت جای هرکی بیاد بشینه ! گفتم من بیام ؟ گفت چرا که نه :)

کفشمو دراوردم و نشستم و آفتاب درست وسط مغزم بود که مجبور شدم روسری و چادرمو رو صورتم بکشم ... دیگه سخنرانی سردار و خطبه اول که تمام شد سایه درختها افتاد رو سرِ ما و از زور آفتاب کم کرد ...وسطای نماز عصر حس کردم حالم داره از تشنگی و افت فشار بد میشه ، حس کردم چشمام داره سیاهی میره که گفتم "فدای لب تشنه ت یاحسین ، من بی طاقتم ولی خجالت میکشم پیش تشنگی تو از تشنگی شکایت کنم بهم طاقت بده " خلاصه نماز تموم شد ، کمک اون خانومه زیراندازش رو تا زدم و یه صندلی تو سایه پیدا کردم نشستم تا هم یه کم حالم خوب بشه هم جمعیت برن سمت‌ مترو کمتر بشن ‌‌‌... بعد پاشدم آروم آروم رفتم سمت در خروج که باز خوردم به خیل جمعیت تو صف مترو ... خلاصه شاید نیم ساعت بیشتر طول کشید تا حدود ۱۰۰ متر راه رو یه قدم یه قدم رفتیم و بعد سوار قطار شدم خدا رو شکر در دقیقا جلو پام باز شد و تونستم جایی برای نشستن پیدا کنم و برگردم خونه ...

اگه امروز رفتید راهپیمایی که خدا ازتون قبول کنه ❤

اگه نرفتید ... روسیاهیش پیش شهدا میمونه واسه خودتون ...

 

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۰۳ ، ۱۵:۴۵
نفس

سرچ کنید " شهید محمدحسین حدادیان" 

 

شهیدِ مدافع حرمی که از میدون جنگ با داعش جون سالم به در برد ولی توسط وحوش داخلی به شکل فجیعی به شهادت میرسن ...

صحبت های مادرشون رو بخونید

وصیت نامه شون رو بخونید 

و تصاویر روز وداع با ایشون رو با دقت ببینید

صورت متورم و کبودی که جای سالمی نداره رو به دقت نگاه کنید

بعد از شلیک به ایشون ماشین ۲ مرتبه ! از روی بدن نیمه جونشون رد شده ...

من بمیرم برای دلت مادر 

بدن مطهر اباعبدلله هم دو مرتبه زیر سم اسب ها رفت

من بمیرم برای دلت حضرت زهرا جانم 

تصاویر رو چندباااااار و با دقت ببینید

اگر اشکتون از این همه ظلم و ستم در حق ایشون درنیامد بیایید تف کنید تو صورت من

من چرا چنین شهیدی رو اینقدر دیر شناختم ؟ 

خدایا کمک کن ما مدیون خون شهدا نباشیم .‌‌..

 

 

 

حدود ۳۰ سال سن دارم و تو این ۳۰ سال لباسهای زیادی داشتم از معمولی تا گرون قیمت ، ولی موقع پوشیدن هیچ کدوم به اندازه همین چادر جده ای که از مشهد خریدم حالم خوب نیست! وقتی میپوشمش یه جور عجیبی حالم خوبه که انگار این چادر از خودِ بهشت بهم رسیده ... الهی شکر ... الهی شکر 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۳ ، ۱۷:۱۵
نفس

در سومین شب قدر ، باارزش ترین و والاترینش هستیم

در شبی که مقدرات _ تا حتی تعداد قطرات باران _ به ثبت و امضا میرسن 

در این شب در کنار دعاهای شخصی دعا جهت حفظ کشور ، پیروزی رزمندگان اسلام ، فرج حضرت بقیه الله ، سلامتی و حفظ رهبر عزیزمون فراموش نشود لطفا 

الهی 

* پیروزی رزمندگان اسلام بر صهیونیست رو حتمی و قطعی بفرما

* کشور ایران رو در سایه ی پرچم الله اکبر و حکومتِ علوی و شیعی حفظ بفرما

* رهبر ما امام خامنه ای را سلامت نگه دار و سایه شون رو برای رهبری حکومت تا

رساندن حکومت به دستان حضرت بقیه الله ( عجل الله تعالی فرج شریف) برای کشورمون

حفظ بفرما 

* اللهم عجل لولیک الفرج 

* اللهم صل علی محمد و آل محمد

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۲۶
نفس