سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

خطاب به آقای میم

عمیقا دلم میخواد تو لباس دامادی ببینمت 

ببینمت در حالیکه کت و شلوار دامادی پوشیدی و شاد و خوشحال ، با اون صورت گرد و تپلی کنار عروست _ که من نیستم _ لبخند میزنی

ببینمت در حالیکه دست عروست _ که من نیستم _ تو دستاته 

نه که بشنوم ها

نه که خبرش بهم برسه ها

نه که فقط تو بیو یه حلقه یا کلمه married ببینم ها

نه

میخوام خودِ خودت رو کنار عروست ، عروسی که من نیستم، ببینم‌

 

 

 

"وقتی از مازوخیسم حرف میزنیم از چه حرف میزنیم"

موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۱:۵۳
نفس

 

این وویس از وبلاگ حاج خانوم رو گوش دادم

و فکر کردم حتی با وجود تعداد بسیار کم خواننده و بازدید کننده ای که دارم موظفم به اندازه ی خودم نشرش بدم ...

گوش بدید و اگر رسانه  قوی تر و صدای رساتری هستید ، در انتشارش کوشا باشید .

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۳۹
نفس

همه ی چیزی که همین‌الان از دنیا میخوام 

اینه که

کاش مشهد بودم

مهم نیست کدوم صحن و حیاط و رواق...

برام فرقی نمیکنه کفشداری ۲ صحن انقلاب باشم یا کنار حوض زیبای صحن آزادی یا تو رواق آیینه کاری شده ی امام خمینی

کاش مشهد بودم

یه نگاه به ضریح آقا مینداختم 

یه کم دلم باز میشد ...

 

امام رضا جانم ، تو هرچی به ما بدی و ندی ما بازم دوستت داریم ، لابد صلاح نبوده که ندادی ، لابد دلت نخواسته که ندادی ، تو آقایی ، تاج سر مایی ، هرچی و هرجور که خودت دوست داری ردیفش کن ، اصن ردیفش هم نکن ، ما بازم دوستت داریم ‌، ما بازم دلتنگت میشیم ، ما بازم دلمون لک میزنه واسه نگاه کردن به گنبد طلاییت ❤

 

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۱۲
نفس

اون موقع ها که میرفتم سر کار ، وقتی که صبح داشتم از شبکاری برمیگشتم دم ایستگاه مترویی که پیاده میشم ، یه پسره گیتار میزد که بسیااااار شبیه آقای میم بود ، اصن شبیه چیه ؟ عین میم بود، حالت صورتش، ریش هاش، بینی گوشتیش، حتی فریم گرد و مشکی عینکش ... تنها فرقشون این بود که میم موهاش فرفری بود و پسر گیتار زن، موهاش صاف بود،

چند روز پیش بعد مدتها پا از خونه بیرون گذاشتم و تا ایستگاه مترو رفتم و دیدم جای همون پسر گیتار زن یه اقای پیر نشسته و دستفروشی میکنه ، بعد یهو یاد پسره افتادم، بعد برای بار میلیونم شایدم میلیاردم صورت گرد و تپلی آقای میم اومد جلوی نظرم و بعد راهمو عوض کردم که برگردم خونه 

 

الان داره صدای گیتار زدن میاد ، قطعا صدا از ایستگاه مترو تا خونه ما نمیرسه! نمیدونم نوازنده دوره گرد عه یا همسایه های اطراف ، فقط میدونم برای بار میلیون و یکم یا شایدم میلیارد و یکم صورت گرد و تپلی آقای میم اومد جلوی نظرم ...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۲۲
نفس

چرا نمینویسم ؟ 

چون " کی شعر تَر انگیزد خاطر که حزین باشد؟ " 

حالا دفعه های قبلی خیلی شعر تَر نمیسرودم واستون ، ولی خب بالاخره یه چیزی واسه گفتن داشتم ، الان ضربه اینقدر محکم بوده لال شدم...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۵:۴۶
نفس

از صفای ضریح دم نزنید

حرفی از بیرق و علم نزنید

گریه های بلند ممنوع است

روضه که هیچ سینه هم نزنید

کربلا رفته ها کنار بقیع

حرفی از صحن و از حرم نزنید

 

 

 

آرزو نیست ، رجز نیست ، من آخر روزی
وسط صحن حسن (ع) سینه زنی خواهم کرد💔

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۵۱
نفس

۱۳ فروردین کنسولگری ایرانو زدن

از ۱۴ فروردین تا خود پریشب سران اسرائیل و مردمش ۱۰۰۰ بار مردن و زنده شدن که ایران میخوادچه جوری جواب جنایتشونو بده 

ایران جواب داد

قاطع، محکم، کوبنده، پرتوان، مخرب... قدرت نمایی کرد خلاصه ❤✌ 

از امروز عصر این حدودا بود ؛ همه ش میگم خوش به حال اسرائیل 

بالاخره موشک و پهپادی که سهمش بود رو خورد...

بالاخره قدرت ایران به همه نشون داده شد...

اسرائیل خورد، بدم خورد، آبروریزی شد واسش اصن ... 

ولی دیگه منتظر نیست و از بلاتکلیفی خیلی بهتر شد واسش...

 

من مدتهاست منتظر و بی تکلیفم

کاش منم تعیین تکلیف میشدم

کاش منم از بلاتکلیفی درمیامدم

کاش یکی میامد آب پاکی رو میریخت رو دستم ، که دیگه انتظار نمیکشیدم...

 

 

امروز دلم بدجورررر هوای مشهد کرده بود 

حالمم خیلی گرفته بود 

نشستم یه حدیث کسا خوندم

و دلم ضعف رفت که بتونم برم تو صحن انقلاب _ همون جای همیشگی خودم ، کفشداری ۲ صحن انقلاب_ بشینم و حدیث کسا بخونم ...

 

اگه کسی از خراسانِ عزیز، در جوار حضرت رضا (ع) اینجا رو میخونه ، سلام منو به امام رضا برسونه و بگه آقا ما دلتنگیم ، بطلب بیاییم پا بوست ...🥺❤

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۲۹
نفس

بسم الله قاصم الجبارین
سنحاسب الصهاینة على جرائمهم؛



به نام خداوند هلاک کننده توانا
ما صهیونیست ها را مسئول جنایاتشان خواهیم دانست.

 

نَصۡرٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَتۡحٞ قَرِیبٞۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ   ✌✌✌✌

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۰۸
نفس

خیلی خسته ام

جسمی نه ها

روحی روانی 

۳۰ سالگی سنی نیست که همچنان بشینی برنامه بریزی ،‌جزوه و کتاب بخونی و تست بزنی و استرس آزمون داشته باشی

تو این سن و سال باید زندگیت تعیین تکلیف شده باشه

باید به قولی از آب و گل درامده باشی 

نه مث الان من که دارم با نهایت تنفرم درس میخونم و هرجمله که میخونم ۱۰۰ تا فحش به خودم میدم و بابت عدم تمرکزم رو هر صفحه ۲ ساعت میمونم ...

کاش بگذره این مدته ... بگذره این امتحانه ... ولله نتیجه ش مهم نیست ...

تو شبهای قدر اصن‌از خدا نخواستم فلان آزمونه رو حتما قبول بشم یا فلان مصاحبه رو حتمااا قبول بشم یا حتما حتما وارد فلان سازمان و اداره بشم ، فقط گفتم خدایا هرراهی که واسه دنیا و آخرتم بهتره ، اون راهو واسم باز کن و کمک کن تو همون راه اول ثابت قدم باشم دوما موفق و دیگه هی از این شاخه به اون شاخه نرم ..‌ همون راهو ادامه بدم تا وقتی هستم 

کاش زمان میرفت رو دور تند و من زودتر تعیین تکلیف میشدم...

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۰۳ ، ۱۸:۵۵
نفس

امروز مشاور جمله خیلی قشنگی گفت ؛ 

گفت ببینید دوستان _ مخاطبش ما ، دختر پسر های جوون و در سن ازدواج بودیم_ شما با خانواده تون، با مامان باباتون چقدر تفاهم دارید که موردهای پیش آمده رو سرِ عدم تفاهم رد میکنید ؟ شما با یه نفر ۲۰٪ تفاهم داشته باشید کافیه ، باید سر بقیه مسائل به توافق برسید ؛ شما کسی که بیشتر از این شبیهتون باشه رو پیدا نمیکنید ، دور باطل نزنید :) 

 

بعد پرسید اگه یکیو امروز دیدیم و ازش خوشمون نیامد رد کنیم بره ؟ ( خوشمون نیامد فقط در حد ظاهر و تیپ ؛ نه مسائل بنیادی) و بعد از اینکه حضار جواب های مختلف دادن‌، گفت معلومه که باید رد نکنید :) ، تا ۲ مرتبه دیگه فرصت بدید به اون شخص ؛ ملاقاتش کنید و باهاش حرف بزنید و در مجموع بعد از ۳ مرتبه ملاقات اگر واقعا به نظرتون " خواستنی" نیامد ؛ رد کنید .

یکی پرسید ؛ چه جوری با کسی که ظاهرش پسندمون نبوده _ تو خواستگاری های سنتی_ ادامه بدیم ؟ واقعا نمیشه ! گفت تو معرفی و خواستگاری سنتی ؛ همین که از ظاهر طرف بدتون نیاد کافیه ، لازم نیست با دیدنش حتما ضربان قلبتون بره بالا ، لازم نیست مرتبه اول ظاهر ۱۰۰٪ پسندتون باشه ؛ همونطور که گفتم ؛ همین که بدتون نیاد کافیه ، تا ۳ جلسه ادامه بدید اگر واقعا هنوز براتون قیافه و ظاهر و تیپ مسئله حل نشده بود رد کنید 

 

داشتم فکر میکردم چند درصد پسرا اینجوری دخترا رو رد میکنن ؟ یه کلمه میگن به دلم ننشست و تمام ! و با تریلی ۱۸ چرخ از رو اعتماد به نفس دختر خانم رد میشن ...

 

بعد یاد خودم افتادم که گفتم اگه من الان بهش بگم "نه" میفهمه به خاطر ظاهر پسندش نکردم و دلش میشکنه ؛ بذار ادامه بدم ؛ شاید پشت این چهره ای که پسند من نیست شخصیتی بود که همیشه دنبالشم ... و ... آقا یه جور رفتار کرد که انگار "زشتِ رابطه" منم :) و بهم گفت متاسفانه ظاهر شما اون چیزی نبود که خواسته من باشه و فکر میکنم حسی که باید بین ما شکل نگرفته براتون آرزوی خوشبختی میکنم !!!!! 

 

 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۵۱
نفس

بمن المستحیلِ
ان یعیش المرء مع الامام الحسین
ثم یستطیع الاستمرار بالعیش بدونه..


غیر ممکن است که
شخصی با امام حسین زندگی کند
سپس بتواند بدونِ او به زندگیِ خود ادامه دهد!
#شب_زیارتی

 

 

 

دنبال بیست و دو نگردید، آرشیو شد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۴۴
نفس

امروز دیدار رهبری با دانشجویان بود 

من هم ثبت نام کرده بودم ولی قرعه به اسمم درنیامد و نتونستم تو چنین جمعی شرکت کنم ... و ویدیو ها رو از شبکه های مجازی دنبال میکردم و جمعیتو میدیدم و غصه میخوردم که فقط جا واسه من نبود ؟ 

خیلی ها که دانشجو هستن سال دیگه هم ممکنه دانشجو باشن و چنین فرصتی داشته باشن ولی من دیگه امسال پرونده ارشدو میبندم و سال آینده دانشجو نیستم ...

داشتم فکر میکردم آیا بهونه دیگه ای برای دیدن رهبری _ غیر از دانشجو بودن و دیدار دانشجویان_ پیدا میشه یا از الان کمر همتو ببندم و به عشق چنین مجلسی بشینم درس بخونم که تو مقطع جدید دانشجو بشم ...؟؟؟ 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۲۴
نفس

با یه حال خوبی از خواب بیدار شدم

و آماده شدم برای #راهپیمایی_روزقدس

پیراهن مشکیی که پارسال برای اربعین خریده بودم رو پوشیدم

انگشتر عقیق منقوش به "یا زهرا" که از مشهد خریده بودم رو دست راستم انداختم

روسری مشکی که از کربلا واسه خودم خریده بودم_ که انشالله تو سفر امسال و سالهای بعد بپوشم_ رو سرم کردم و با گیره ی مشکی کنار گوشم فیکسش کردم ، چادر جده ام رو سرم کردم و راه افتادم ...❤ با مترو تا نزدیکی محل معهود رفتم ‌، کمی قدم زدم و رسیدم معاونت غذا رو دارو و با بقیه اعضای بسیج جامعه پزشکی راه افتادیم ، یکی پرچم دستش بود یکی پوستر و بلند فریاد زدیم #مرگ_بر_اسرائیل

همینطور که همراه جمعیت میرفتیم و شعار میدادیم با خودم گفتم این قدم ها باشن به نیابت از شهید علی وردی، شهید عجمیان، شهید حاج قاسم سلیمانی و بقیه شهدای وطن و حرم و قدس که سالهای قبل این جمعیت رو همراهی میکردن ...

قدم زدیم و با خیل عظیم جمعیت راه رو طی کردیم تا رسیدیم دانشگاه 

من میخواستم نماز هم شرکت کنم که مسیرم رو از بقیه جدا کردم رفتم داخل دانشگاه _ بقیه دوستان هم رفتن رسیدن میدون انقلاب _

داخل دانشگاه جاهایی که سایه بود همه نشسته بودن و جایی برای من نبود ، دیگه رفتم عقب تر ، نزدیک سایه درخت ها یه خانومی یه زیرانداز بزرگ داشت بهش گفتم کنارت جای کسیه ؟ گفت جای هرکی بیاد بشینه ! گفتم من بیام ؟ گفت چرا که نه :)

کفشمو دراوردم و نشستم و آفتاب درست وسط مغزم بود که مجبور شدم روسری و چادرمو رو صورتم بکشم ... دیگه سخنرانی سردار و خطبه اول که تمام شد سایه درختها افتاد رو سرِ ما و از زور آفتاب کم کرد ...وسطای نماز عصر حس کردم حالم داره از تشنگی و افت فشار بد میشه ، حس کردم چشمام داره سیاهی میره که گفتم "فدای لب تشنه ت یاحسین ، من بی طاقتم ولی خجالت میکشم پیش تشنگی تو از تشنگی شکایت کنم بهم طاقت بده " خلاصه نماز تموم شد ، کمک اون خانومه زیراندازش رو تا زدم و یه صندلی تو سایه پیدا کردم نشستم تا هم یه کم حالم خوب بشه هم جمعیت برن سمت‌ مترو کمتر بشن ‌‌‌... بعد پاشدم آروم آروم رفتم سمت در خروج که باز خوردم به خیل جمعیت تو صف مترو ... خلاصه شاید نیم ساعت بیشتر طول کشید تا حدود ۱۰۰ متر راه رو یه قدم یه قدم رفتیم و بعد سوار قطار شدم خدا رو شکر در دقیقا جلو پام باز شد و تونستم جایی برای نشستن پیدا کنم و برگردم خونه ...

اگه امروز رفتید راهپیمایی که خدا ازتون قبول کنه ❤

اگه نرفتید ... روسیاهیش پیش شهدا میمونه واسه خودتون ...

 

 

 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۰۳ ، ۱۵:۴۵
نفس

سرچ کنید " شهید محمدحسین حدادیان" 

 

شهیدِ مدافع حرمی که از میدون جنگ با داعش جون سالم به در برد ولی توسط وحوش داخلی به شکل فجیعی به شهادت میرسن ...

صحبت های مادرشون رو بخونید

وصیت نامه شون رو بخونید 

و تصاویر روز وداع با ایشون رو با دقت ببینید

صورت متورم و کبودی که جای سالمی نداره رو به دقت نگاه کنید

بعد از شلیک به ایشون ماشین ۲ مرتبه ! از روی بدن نیمه جونشون رد شده ...

من بمیرم برای دلت مادر 

بدن مطهر اباعبدلله هم دو مرتبه زیر سم اسب ها رفت

من بمیرم برای دلت حضرت زهرا جانم 

تصاویر رو چندباااااار و با دقت ببینید

اگر اشکتون از این همه ظلم و ستم در حق ایشون درنیامد بیایید تف کنید تو صورت من

من چرا چنین شهیدی رو اینقدر دیر شناختم ؟ 

خدایا کمک کن ما مدیون خون شهدا نباشیم .‌‌..

 

 

 

حدود ۳۰ سال سن دارم و تو این ۳۰ سال لباسهای زیادی داشتم از معمولی تا گرون قیمت ، ولی موقع پوشیدن هیچ کدوم به اندازه همین چادر جده ای که از مشهد خریدم حالم خوب نیست! وقتی میپوشمش یه جور عجیبی حالم خوبه که انگار این چادر از خودِ بهشت بهم رسیده ... الهی شکر ... الهی شکر 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۳ ، ۱۷:۱۵
نفس

در سومین شب قدر ، باارزش ترین و والاترینش هستیم

در شبی که مقدرات _ تا حتی تعداد قطرات باران _ به ثبت و امضا میرسن 

در این شب در کنار دعاهای شخصی دعا جهت حفظ کشور ، پیروزی رزمندگان اسلام ، فرج حضرت بقیه الله ، سلامتی و حفظ رهبر عزیزمون فراموش نشود لطفا 

الهی 

* پیروزی رزمندگان اسلام بر صهیونیست رو حتمی و قطعی بفرما

* کشور ایران رو در سایه ی پرچم الله اکبر و حکومتِ علوی و شیعی حفظ بفرما

* رهبر ما امام خامنه ای را سلامت نگه دار و سایه شون رو برای رهبری حکومت تا

رساندن حکومت به دستان حضرت بقیه الله ( عجل الله تعالی فرج شریف) برای کشورمون

حفظ بفرما 

* اللهم عجل لولیک الفرج 

* اللهم صل علی محمد و آل محمد

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۲۶
نفس

دیدید یکسری ها از حمله اسرائیل به خاکِ ایران در دمشق خوشحالن؟‌

بله ، الان راحت میشه بی پدرها رو تشخیص داد!

الان وقتشه آدمای اطرافتون رو غربال کنید ...

 

 

حقیقتا خبر ترسناکی بود ، از سر افطار که شنیدم هم غصه دارم، هم به شدت عصبانی و هم بسیار بسیار حیران و سرگردان و گویا ترسیده ... چند تن از مهمترین سران سپاه به شهادت رسیدن و الان چقدررررر جای خالی حاج قاسم بیشتر حس میشه ...

 

حس میکنم آخرین شبهای آرومِ زندگیمون داره سپری میشه ...

و تنها آرامش دهنده ذهنم همیناست: 

إِنَّا فَتَحۡنَا لَکَ فَتۡحٗا مُّبِینٗا

نَصۡرٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَتۡحٞ قَرِیبٞۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ

 

بیایید هر روز دعای عَظُمَ البلاء رو بخونیم 

کاری که از ما ساخته ست فعلا همینه 

تا ببینیم خدا چی تقدیر کرده و حضرت آقا چی دستور میفرمایند ...

 

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۰۹
نفس

آغوش علی منزل امنی است، پس از مرگ 
داخل بشوم کاش در آن حصن حصینش

 یا رب برسانم به نجف دغدغه دارم
 کم بوسه زدم نوبت آخر به زمینش...

 

شهادت مولای متقیان امیرالمومنین علی(ع) ، تسلیت میگم به همه ی شیعیان جهان ، همه ی محبان و پیروان علی (ع)

کاش ما به عنوان شیعه علی(ع) رو بیشتر میشناختیم،  که بتونیم بیشتر ازش بگیم ، تا بتونیم علی (ع) و آلِ علی رو به همه بشناسونیم ، یکسری از آدما جهت ایمان آوردن فقط و فقط و فقط یه تلنگر نیاز دارن ! کاش لایق باشیم و این یه تلنگر از طرف ما باشه ، کاش اینطوری به چشم مولا بیاییم ...

اول به خودم تذکر میدم که ادعای کتابخون بودن میکنم ، از این به بعد بیشتر باید حواسمو جمع کنم که چی میخونم ، باید از امیرالمومنین بیشتر بخونم ، تا بتونم متقن و محکم‌ ازش صحبت کنم ...

یا علی مددی ❤

 

در این شبها ، بگذریم از دلخوریهایی که از بقیه تو دلمون هست تا خدا هم از تقصیرات بزرگ و کوچیک‌ ما بگذره ...

 

و یادمون هم هست که فردا ، شادی و طبیعت گردی ، احیانا خدایی نکرده پایی کوبی نداریم ها ، فردا روز شهادت پدر امت اسلامیه ، حرمتش رو نگه میداریم و به بقیه یادآوری میکنیم حرمتش رو نگه دارن ... حرمتش رو حفظ میکنیم که بعدا روز عاشورا رومون بشه واسه سیدالشهدا عزاداری کنیم ...

یه نفر میگفت این حرفها چیه میزنی ؟ ما قبل اینکه اسلامی باشیم ایرانی بودیم میخواییم سنت ایرانی بودنو حفظ کنیم ( انگار ۱۳ به در از زمان کوروش بوده :/ ) علیرغم میل باطنیم بهش گفتم ما قبل از اینکه انسان باشیم میمون بودیم باید برگردیم به اون سنت و رفتار ؟ گرچه پاسخم بی ادبی بود ، تند بود و مقایسه درستی نبود ولی دلم میخواست یه چیزی بگم ساکت بشه :/  حالا شما به بزرگی خودتون ببخشید دیگه :)

 

 

از اینجا بشنوید چرخ زمین و زمان به کفت

 

عزاداریهاتون قبول حق 

انشالله کربلای همه تون امشب امضا بشه 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۰۸
نفس

بخوام حساب کنم دقیقا دو ماه و ۱۵ روزه که چادر میپوشم

داستانش طولانیه که چی شد و من چطور چادر سرم کردم یا کم لطفی نکنم بهتر بگم چی شد که افتخار پوشیدن چادر نصیب من‌ شد ...

تو این ۲ ماه و ۱۵ روز باررررررها با مامان و خواهرم بحث جدی تا حتی نزدیک دعوا! داشتم که جمع کن بابا اون پارچه مشکیه رو ... همه پیشرفت میکنن بعد حالا تو یادت افتاده چادر سرت کنی ؟ من خجالت میکشم بگم مامانم نماز صبحش قضا نمیشه ولی با من دعوا _ جدا دعوا _ میکنه که چادرمو دیگه نپوشم ! و خواهرم هم ! خواهرم تا چند وقت پیش پوشیدن "عبا" رو لوس و بی معنی و مسخره میدونست وقتی عبا تن یه خانوم میدید میگفت اینا هم تکلیف ندارن ، یا درست چادرتو سرت کن یا مانتو آدمیزادی بپوش نه اینی که اینقدر تو دست و پاعه !!! بعد حالا واسه اینکه من چادرمو بردارم میگه ببین میخوای محجب باشی عبا هم خوبه ها ، عبا بپوش بببین فلانی رو چقدر قشنگ شده ! و من _ فک کنم برای اولین بار_ با تحکم بهش گفتم بسه وسط بودن ، بسه وسط ماجرا بودن یا کامل اینوری یا کامل اونوری ! منو جمع مذهبی ها نمیخواست چون ظاهرم شبیهشون نبود ولی تو جمع غیرمذهبی ها هم دلم نمیخواست باشم چون افکار و خواسته ها و سبک زندگیشون با من جور نبود ، من موندم وسط ، نه اینور جا داشتم نه اونور ، و حالا تکلیفم مشخصه ، دیگه نمیخوام وسط باشم ! 

من واقعا خجالت میکشم بگم خانواده من نماز میخونن، روزه میگیرن‌، حساب کتاب مالشون رو دارن که خمسش پرداخت بشه ولی در برابر چادر من گارد دارن ...

بعد امشب این پست شاگردبنا رو خوندم ...

و حس کردم چقدر خونواده این شکلی دلم میخواد 

خونواده ای که اینقدر پشت همن ، اینقدر کنار همن اینقدر هوای همو دارن ، خدا واسه هم حفظشون کنه انشالله ، انشالله روز به روز برکت خونه شون بیشتر بشه ، انشالله روز به روز شادی تو خونه شون بیشتر بشه ، خدا از این مدل خونواده ها زیاد کنه ...

 

بعد یادم افتاد به اینکه مامانم خواستگار سپاهی منو بی دلیل ، فقط به خاطر سپاهی بودن رد کرد و من هرچی اشک‌و آه ریختم که نکن مادرجان نگو نه ، بذار آقاپسر و خونواده ش رو ببینیم ، شاید اصن پسره از من خوشش نیامد ، اینقدر زود نگو نه ، حرفم به گوشش نرفت و گفت نه و بهم گفت میگم نه تا ببینم اون چادرو برمیداری یا نه ... آخرم نفهمیدم با شغل آقا مشکل داشت که گفت نه یا میخواست با چادر من لجبازی کنه !

چند وقت بعد ، قرار شد خواستگار دیگه ای که رزومه تحصیلی کاریش به تایید مادر رسیده رو ببینم که موقع حاضر شدن بهم گفت ایشالا که این آقا واست خیر باشه و بهت بگه باید چادر سرت نکنی :) ... حالا بگذریم که آقا واسه من خیر نبود ( شایدم من واسش خیر نبودم خدا میدونه ... ) ولی آقاپسر بدجوررر طرفدار چادر بود :))))

خلاصه که 

چالش های من و خانواده م کم بود ... مسئله چادر هم بهش اضافه شده ‌‌‌...

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۴۹
نفس

از #فاجعه_بیمارستان_شفا بنویسم؟ 

از #فاجعه_بیمارستان_ شفا نمیشه نوشت ، نمیشه گفت ، فقط میشه مُرد

تا چندسال بعد از این فاجعه یاد میشه و اشک ریخته میشه برای اون زنها ، برای جنین داخل شکمشان ، برای مردهایی که شاهد این جسارت بودن ؟ 

تا کی صبر کنیم ؟ 

تا کی غصه بخوریم ؟ 

تا کی دعا کنیم ؟ تا کی التماس کنیم اللهم عجِّل لولیک الفرج؟ 

هر روز که میگذره ، هر فاجعه ای که رخ میده میگیم از این بدتر نمیشه که بعد وحوشِ صهیونیست روز بعد پرده از وحشیگری دیگری برمیدارن ...

 

شما رو به خدا قسم مرز ها رو برای رفتن و برای کمک باز کنید 

"ای که دستت میرسد کاری بکن ..."

 

 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۰۳ ، ۱۷:۳۹
نفس

اینکه اینجا روزانه نویسی نمیکنم

اینکه چرت و پرت های خونه ی قبلیم رو بازگو نمیکنم

"اذیتم میکنه"

حالم بده که نمیام و از حال بدِ هر لحظه م نمینویسم

انتظار نداشتم سالو اینجوری شروع کنم

با این حجم از گریه و دعوا و فحش و سردرد و حالت تهوع و قهر و آرزوی مرگ و افکار سویساید ...

من حالم خوب نیست

و هیچ کدوم از دست آویزهای مذهبیم حالمو خوب نمیکنه

حتی دلم نمیخواد یکی از کسایی که تو حال بد به دامنشون چنگ میزدم رو صدا کنم ...

وقتی یادشون می افتم ، میخندم میگم حواست باشه جواب همه رو دادی فقط خواسته من مشکل داشت ‌؟ نوش جون هرکی به خواسته هاش رسیده ، منم که نرسیدم مهم نیس دیگهههههههه نمیخوام که برسم ، دیگه هیچی ازت نمیخوام ...

 

حالم بده و دائم افکار سویساید دارم 

میدونم این‌حجم از تفکرات جدی در باره سویساید اصلا طبیعی نیس ولی واسه رفعش قدمی برنمیدارم ، من خسته ام از زندگیم ... میدونم خدا صدامو میشنوه ها ، فقط نمیدونم چرا کاری واسم نمیکنه ...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۱۹
نفس