سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

دیدید یکسری ها از حمله اسرائیل به خاکِ ایران در دمشق خوشحالن؟‌

بله ، الان راحت میشه بی پدرها رو تشخیص داد!

الان وقتشه آدمای اطرافتون رو غربال کنید ...

 

 

حقیقتا خبر ترسناکی بود ، از سر افطار که شنیدم هم غصه دارم، هم به شدت عصبانی و هم بسیار بسیار حیران و سرگردان و گویا ترسیده ... چند تن از مهمترین سران سپاه به شهادت رسیدن و الان چقدررررر جای خالی حاج قاسم بیشتر حس میشه ...

 

حس میکنم آخرین شبهای آرومِ زندگیمون داره سپری میشه ...

و تنها آرامش دهنده ذهنم همیناست: 

إِنَّا فَتَحۡنَا لَکَ فَتۡحٗا مُّبِینٗا

نَصۡرٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَتۡحٞ قَرِیبٞۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ

 

بیایید هر روز دعای عَظُمَ البلاء رو بخونیم 

کاری که از ما ساخته ست فعلا همینه 

تا ببینیم خدا چی تقدیر کرده و حضرت آقا چی دستور میفرمایند ...

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۰۹
نفس

آغوش علی منزل امنی است، پس از مرگ 
داخل بشوم کاش در آن حصن حصینش

 یا رب برسانم به نجف دغدغه دارم
 کم بوسه زدم نوبت آخر به زمینش...

 

شهادت مولای متقیان امیرالمومنین علی(ع) ، تسلیت میگم به همه ی شیعیان جهان ، همه ی محبان و پیروان علی (ع)

کاش ما به عنوان شیعه علی(ع) رو بیشتر میشناختیم،  که بتونیم بیشتر ازش بگیم ، تا بتونیم علی (ع) و آلِ علی رو به همه بشناسونیم ، یکسری از آدما جهت ایمان آوردن فقط و فقط و فقط یه تلنگر نیاز دارن ! کاش لایق باشیم و این یه تلنگر از طرف ما باشه ، کاش اینطوری به چشم مولا بیاییم ...

اول به خودم تذکر میدم که ادعای کتابخون بودن میکنم ، از این به بعد بیشتر باید حواسمو جمع کنم که چی میخونم ، باید از امیرالمومنین بیشتر بخونم ، تا بتونم متقن و محکم‌ ازش صحبت کنم ...

یا علی مددی ❤

 

در این شبها ، بگذریم از دلخوریهایی که از بقیه تو دلمون هست تا خدا هم از تقصیرات بزرگ و کوچیک‌ ما بگذره ...

 

و یادمون هم هست که فردا ، شادی و طبیعت گردی ، احیانا خدایی نکرده پایی کوبی نداریم ها ، فردا روز شهادت پدر امت اسلامیه ، حرمتش رو نگه میداریم و به بقیه یادآوری میکنیم حرمتش رو نگه دارن ... حرمتش رو حفظ میکنیم که بعدا روز عاشورا رومون بشه واسه سیدالشهدا عزاداری کنیم ...

یه نفر میگفت این حرفها چیه میزنی ؟ ما قبل اینکه اسلامی باشیم ایرانی بودیم میخواییم سنت ایرانی بودنو حفظ کنیم ( انگار ۱۳ به در از زمان کوروش بوده :/ ) علیرغم میل باطنیم بهش گفتم ما قبل از اینکه انسان باشیم میمون بودیم باید برگردیم به اون سنت و رفتار ؟ گرچه پاسخم بی ادبی بود ، تند بود و مقایسه درستی نبود ولی دلم میخواست یه چیزی بگم ساکت بشه :/  حالا شما به بزرگی خودتون ببخشید دیگه :)

 

 

از اینجا بشنوید چرخ زمین و زمان به کفت

 

عزاداریهاتون قبول حق 

انشالله کربلای همه تون امشب امضا بشه 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۰۸
نفس

بخوام حساب کنم دقیقا دو ماه و ۱۵ روزه که چادر میپوشم

داستانش طولانیه که چی شد و من چطور چادر سرم کردم یا کم لطفی نکنم بهتر بگم چی شد که افتخار پوشیدن چادر نصیب من‌ شد ...

تو این ۲ ماه و ۱۵ روز باررررررها با مامان و خواهرم بحث جدی تا حتی نزدیک دعوا! داشتم که جمع کن بابا اون پارچه مشکیه رو ... همه پیشرفت میکنن بعد حالا تو یادت افتاده چادر سرت کنی ؟ من خجالت میکشم بگم مامانم نماز صبحش قضا نمیشه ولی با من دعوا _ جدا دعوا _ میکنه که چادرمو دیگه نپوشم ! و خواهرم هم ! خواهرم تا چند وقت پیش پوشیدن "عبا" رو لوس و بی معنی و مسخره میدونست وقتی عبا تن یه خانوم میدید میگفت اینا هم تکلیف ندارن ، یا درست چادرتو سرت کن یا مانتو آدمیزادی بپوش نه اینی که اینقدر تو دست و پاعه !!! بعد حالا واسه اینکه من چادرمو بردارم میگه ببین میخوای محجب باشی عبا هم خوبه ها ، عبا بپوش بببین فلانی رو چقدر قشنگ شده ! و من _ فک کنم برای اولین بار_ با تحکم بهش گفتم بسه وسط بودن ، بسه وسط ماجرا بودن یا کامل اینوری یا کامل اونوری ! منو جمع مذهبی ها نمیخواست چون ظاهرم شبیهشون نبود ولی تو جمع غیرمذهبی ها هم دلم نمیخواست باشم چون افکار و خواسته ها و سبک زندگیشون با من جور نبود ، من موندم وسط ، نه اینور جا داشتم نه اونور ، و حالا تکلیفم مشخصه ، دیگه نمیخوام وسط باشم ! 

من واقعا خجالت میکشم بگم خانواده من نماز میخونن، روزه میگیرن‌، حساب کتاب مالشون رو دارن که خمسش پرداخت بشه ولی در برابر چادر من گارد دارن ...

بعد امشب این پست شاگردبنا رو خوندم ...

و حس کردم چقدر خونواده این شکلی دلم میخواد 

خونواده ای که اینقدر پشت همن ، اینقدر کنار همن اینقدر هوای همو دارن ، خدا واسه هم حفظشون کنه انشالله ، انشالله روز به روز برکت خونه شون بیشتر بشه ، انشالله روز به روز شادی تو خونه شون بیشتر بشه ، خدا از این مدل خونواده ها زیاد کنه ...

 

بعد یادم افتاد به اینکه مامانم خواستگار سپاهی منو بی دلیل ، فقط به خاطر سپاهی بودن رد کرد و من هرچی اشک‌و آه ریختم که نکن مادرجان نگو نه ، بذار آقاپسر و خونواده ش رو ببینیم ، شاید اصن پسره از من خوشش نیامد ، اینقدر زود نگو نه ، حرفم به گوشش نرفت و گفت نه و بهم گفت میگم نه تا ببینم اون چادرو برمیداری یا نه ... آخرم نفهمیدم با شغل آقا مشکل داشت که گفت نه یا میخواست با چادر من لجبازی کنه !

چند وقت بعد ، قرار شد خواستگار دیگه ای که رزومه تحصیلی کاریش به تایید مادر رسیده رو ببینم که موقع حاضر شدن بهم گفت ایشالا که این آقا واست خیر باشه و بهت بگه باید چادر سرت نکنی :) ... حالا بگذریم که آقا واسه من خیر نبود ( شایدم من واسش خیر نبودم خدا میدونه ... ) ولی آقاپسر بدجوررر طرفدار چادر بود :))))

خلاصه که 

چالش های من و خانواده م کم بود ... مسئله چادر هم بهش اضافه شده ‌‌‌...

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۴۹
نفس

از #فاجعه_بیمارستان_شفا بنویسم؟ 

از #فاجعه_بیمارستان_ شفا نمیشه نوشت ، نمیشه گفت ، فقط میشه مُرد

تا چندسال بعد از این فاجعه یاد میشه و اشک ریخته میشه برای اون زنها ، برای جنین داخل شکمشان ، برای مردهایی که شاهد این جسارت بودن ؟ 

تا کی صبر کنیم ؟ 

تا کی غصه بخوریم ؟ 

تا کی دعا کنیم ؟ تا کی التماس کنیم اللهم عجِّل لولیک الفرج؟ 

هر روز که میگذره ، هر فاجعه ای که رخ میده میگیم از این بدتر نمیشه که بعد وحوشِ صهیونیست روز بعد پرده از وحشیگری دیگری برمیدارن ...

 

شما رو به خدا قسم مرز ها رو برای رفتن و برای کمک باز کنید 

"ای که دستت میرسد کاری بکن ..."

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۰۳ ، ۱۷:۳۹
نفس

اینکه اینجا روزانه نویسی نمیکنم

اینکه چرت و پرت های خونه ی قبلیم رو بازگو نمیکنم

"اذیتم میکنه"

حالم بده که نمیام و از حال بدِ هر لحظه م نمینویسم

انتظار نداشتم سالو اینجوری شروع کنم

با این حجم از گریه و دعوا و فحش و سردرد و حالت تهوع و قهر و آرزوی مرگ و افکار سویساید ...

من حالم خوب نیست

و هیچ کدوم از دست آویزهای مذهبیم حالمو خوب نمیکنه

حتی دلم نمیخواد یکی از کسایی که تو حال بد به دامنشون چنگ میزدم رو صدا کنم ...

وقتی یادشون می افتم ، میخندم میگم حواست باشه جواب همه رو دادی فقط خواسته من مشکل داشت ‌؟ نوش جون هرکی به خواسته هاش رسیده ، منم که نرسیدم مهم نیس دیگهههههههه نمیخوام که برسم ، دیگه هیچی ازت نمیخوام ...

 

حالم بده و دائم افکار سویساید دارم 

میدونم این‌حجم از تفکرات جدی در باره سویساید اصلا طبیعی نیس ولی واسه رفعش قدمی برنمیدارم ، من خسته ام از زندگیم ... میدونم خدا صدامو میشنوه ها ، فقط نمیدونم چرا کاری واسم نمیکنه ...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۱۹
نفس

یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ‌
یَا مُـدَبِّـرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ
یَا مُحَـوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ‌
حَـوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ 🍃

 

 

 

سال نو مبارک عزیزان 

انشالله ۱۴۰۳ براتون بشه بهترین سال در تمام زمینه ها

 

 

 

اللهم عجِّل لولیک الفرج 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۳ ، ۰۷:۰۵
نفس

۶ روز از ماه رمضان گذشت و درسحرگاه هفتمیم

حدود ۶ ماه از شروع نسل کشی در غزه میگذره و ما حدود ۲ میلیون مسلمان جهان جز دعا کردن کار دیگه ای برای غزه نکردیم !

چرا راهی برای کمک نیست ؟ 

چرا کاری نمیکنیم ؟ 

"در حالی با غذاهای متنوع افطار می‌کنیم که صدها خواهر و برادر مسلمانمان در حال دریافت غذا و تلاش برای نمردن از گرسنگی، توسط تروریستان اسرائیلی (با پشتیبانی کامل آمریکا و اروپا) تیرباران می‌شوند و به شهادت می‌رسند!
این حجم از وحشی‌گری و سکوت منافقانهٔ جهانِ پر از ادعای حقوق بشر و حقوق زنان و... بی سابقه است.
اخبار و بسترهایی که جنایات این تروریستان را منتشر می‌کنند حذف و سانسور می‌شوند و هر صدایی را که از مسلمانان بگوید را خفه می‌کنند.

داعیان و اهل علم نباید از هیچ فرصتی برای رسواسازی و هجوم بی رحمانه به شعارهای پوچ انسانیت، آزادی بیان و احترام به عقاید و حقوق زن این منافقان دریغ کنند." ( از کانال بهمن بادینی"

 

هر افطار و هر سحر ، غزه و مردم مظلومش از ذهنم میگذره و بر زبان فقط دعای فرج جاری میشه ...

کاش راهی پیدا میکردم برای رفتن 

برای ذره ای کمک رسوندن

برای در آغوش کشیدن کودکان ترسیده

برای نوازش نوزادان بی مادر

برای تسکین قلب مادر بی فرزند

برای کوچیکترین کاری که ازم ساخته ست ...

 

اللهم عجِّل لولیک الفرج

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۰۲ ، ۰۶:۲۷
نفس

روزه را روضه بخوانم، ز بَس از یُمن عطش
یاد کردم لب عطشانِ اباعبدالله
• مهموم همدانی

 

 

ماه رمضون امسال واسم یه جور دیگه ست

با هر لحظه تشنگیش یاد کربلا میکنم

با هر لحظه گرسنگیش یاد کودکان مظلوم غزه

امسال شبِ قدر میخوام یه جور دیگه واسه مولا عزاداری کنم ، یه جوری که به چشمش بیام و اسمم رو تو لیست اربعینی ها بنویسه حتما ...

 

 

 

تقریبا قشنگترین لباسامو پوشیدم ، چادر عربی جدیدی که اخیرا از مشهد خریدم رو سرم کردم ، جلوی آیینه ی آسانسور ایسادم و طبق عادت معهود از خودم عکس گرفتم، بعد که مجدد خودمو نگاه کردم، گفتم همینه ؛ تا الان یه چیزی تو ظاهرم کم بود و الان درست شده، الان که چادر سرم میکنم ، الان قشنگ تره ، الان کامل تره ، و با هر بار که میخوام چادرمو روی سرم تنظیم کنم‌، یاد شهید عجمیان و شهید علی وردی میکنم و دیگه ازشون شرمنده نیستم ...

 

 

امروز رفتم برای مصاحبه مرحله دوم ... امیدوارم پذیرفته نهایی بشم ..‌. ، کجا ؟ یه جایِ رویایی و برای یه کار رویایی ... دعا کنید پذیرفته بشم دقیق میام میگم از چند و چون قضیه

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۰۲ ، ۰۱:۵۸
نفس

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج

 

کودکان غزه از گرسنگی میمیرن بعد ما روزی ۳ وعده کامل غذا میخوریم و هر روز وزن اضافه تر میکنیم... چرا هیچ راه و مسیر و طریقی نیست که پاشیم بریم و حداقل بتونیم کوچیکترین باری رو از دوشِ این کودکان مظلوم برداریم... به خدا ، فردای قیامت خدا از ما میپرسه که در برابر چنین جنایتی چه کار کردید ؟؟؟ چه کار باید بکنیم ؟ 

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۰۲ ، ۰۱:۱۰
نفس

شکر خدا را که در پناه رضاییم ❤ 

امروز ساعت ۱۱ بلیط برگشت داریم

و چون میدونستم امروز صبح قبل رفتن نمیتونم درست و حسابی و با دل زیارت آخر رو انجام بدم دیشب موندم حرم :)

دفعه قبلی کلا جای من تو صحن انقلاب جلوی کفشداری ۲ بود، این بار هم‌ بیشتر دفعات از صحن انقلاب میرفتم زیارت ولی دیشب ،‌ کفشمو به کفشداری ۵ صحن انقلاب تحویل دادم ، از همون داخل دور زدم و امدم از ورودی دربی که داخل صحن آزادی هست و درست به ضریح میرسه نشستم تمام مدت ضریح رو نگاه کردم و دعا و راز و نیاز کردم ... و حدود ۵ اینای صبح بود که دیگه هوشم برد و خودمو همون کنج دیوار مچاله کردم و در حالی که داشتم تلف میشدم واسه خواب ، همونطوری نشسته مچاله شده گوشه دیوار خوابم برد تا ۷ این حدودا، بعدم پاشدم خودمو جمع و جور کردم و مجدد ضریح آقا رو نگاه کردم و قربون صدقه ش رفتم و کلی قرار گذاشتم باهاش برای مرتبه بعد، بعدم به احترام عقب عقب برگشتم رفتم همون کفشداری ۵ صحن انقلاب کفشمو گرفتم و از همون صحن مجدد قربون صدقه گنبد طلا رفتم و امدم بیرون و گفتم زودِ زود برمیگردم ...

الان برگشتم هتل، یه کم وسایلو جمع کنم،‌ صبونه بخوریم و اماده برگشتن بشیم ...

 

تا جایی که حافظه داشتم یاد همه کسایی که سفارش کرده بودن ، بودم ؛ انشاالله به زودی قسمت همه تون ❤

 

پست هشتم هم مزین‌ شد به مطلبی پیرامون امام هشتم ...  :)

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۰۲ ، ۰۸:۲۳
نفس

قطاری در برف
دقیقا نمیدونم چطور پیشرفت
ولی من _برای بار دوم در امسال_ عازم مشهد شدم
یعنی در واقع امام مهربانی ها منت گذاشتن سرم امسال دو مرتبه دعوتم کردن ... :)

از خونه تا ایستگاه راه آهن برف شدت عجیبی گرفت طوری که وقتی رسیدیم راه آهن و از ماشین پیاده شدیم تا بخواییم بریم وارد ساختمونش بشیم کل لباسامون سفید شدن :)

بعد که بلیط ها چک شدن و از گیت عبور کردیم و داشتیم میرفتیم تا به قطار مشخص شده برسیم دونه های برف روی زمین و سقف قطارها مینشست و سکوت و شکوه و عظمتش وصف ناشدنی بود ...
الان داخل قطارم ، مرتبه قبلی با چنین شرایطی و با همین قطار با دوستام بودم و این بار با خانواده ، کوپه چهارتخته که من تخت بالایی خوابیدم و تختِ مقابلم خالیه و دارم لحظه شماری میکنم برسم صحن انقلاب، دستمو روی سینه م بذارم، تمام قد تعظیم کنم و با خشوع سلام کنم :)

با اینکه حدود ۳ ماه پیش مشهد بودم ولی دلیل نمیشه که دلتنگ صحن انقلاب نباشم، دلیل نمیشه دلم پرنکشه واسه قدم زدن از باب الرضا تا خودِ ضریحِ مطهر

به شرط لیاقت نائب الزیاره شما هستیم 🌹

 

👆 اینو قرار بود دیشب بنویسم ولی هرکار کردم نشد ، یا کلا اینترنت نداشتم یا در حد E بود که با نداشتن خیلی فرقی نمیکرد ،‌

الان رسیدم مشهد مقدس :)

داخل هتلی ام که از مرتبه قبلی بسیار بسیار خوشگل تر و با امکانات تره، صبونه خوردم و منتظرم بقیه آماده بشن تا پرواز کنان برم برسم صحن انقلاب ...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۰۲ ، ۱۱:۰۸
نفس

اگه من یه روزی مادر شدم ( ک با این زندگیی که واسه خودم ساختم احتمالش از امکان زندگی رو مریخ کمتره متاسفانه) ، قطعا همه ی تلاشمو میکنم که بچم ( یا بچه هام) "شاد" باشن و "شادی" کنن و "شاد" زندگی کردن بلد باشن از زندگی و فرصتهایی که در اختیارشون میذاره با دید بهتری استفاده کنن ، رودربایستی رو از رابطه م با بچه هام تا حد زیادی کم و در صورت امکان صفر میکنم و سعی میکنم خیلی راحت خصوصی ترین نکات زندگیشونم خودم یادشون بدم ، حتما بهشون یاد میدم "فرصت سوزی" نکنن، صرفا براساس انتخاب و علایق "من" انتخاب نکنن، دید قضاوت گری رو در خودم به حداقل تا نزدیک به صفر میرسونم و بهشون یاد میدم آدما رو قضاوت نکنن،‌ یادشون میدم گاهی خودشونو جای آدما بذارن و از دید اونا به مسائل نگاه کنن شاید واقعا دید "اونها" دید بهتری بود! 

با تاکید یادشون میدم "عجولانه" و شتابزده و از روی هیجان تصمیم نگیرن باید صبوری و حفظ حرمت و عدم دخالت تو زندگی اطرافیان سرلوحه زندگیشون باشه 

همه تلاشمو میکنم تا مهربونی و لبخند زدن و روحیه همکاری تو سلول به سلولشون نهادینه بشه

یاد دادن این چیزا و آوردنشون تو لحظه لحظه زندگی خیلی خیلی خیلی سخته 

ولی واسش همه تلاشمو میکنم 

من واقعا از شیوه تربیتی پدر مادرم راضی نیستم ، از دستشون خیلی ناراحت و حتی عصبانی ام ، من از زندگیی که دارم ناراضی ام ، و قسمت زیادیش بابت تصمیم های زوری خونواده م بوده ، بابت اینکه ذره ای من و نیازهامو درک نکردن و کورکورانه تقلید کردن ازم خواستن ...

من شاید هیچ وقت فرصتی برای مادر شدن نداشته باشم ، ولی اگه پیدا کردم سعی میکنم دنیای زیباتر از اون چیزی که خودم تجربه کردم به فرزندم نشون بدم ...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۰۲ ، ۰۱:۴۱
نفس

اللهم لیِّن قلبی لولیِّ امرک

اللهم عجِّل لولیکَ الفرَج

تولدتون مبارک امام عصر ❤

 

این فراز های دعای آل یاسین رو بیشتر از باقی دعا دوسشون دارم، تا جایی که در خاطرم باشه سعی میکنم روزانه مرورشون کنم ، امروز به مناسبت ولادت یوسف زهرا(س) با شما به اشتراکشون میذارم : 

 

سلام عَلَی آلِ یس اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا دَاعِیَ اللَّهِ وَ رَبَّانِیَّ آیَاتِهِ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا بَابَ اللَّهِ وَ دَیَّانَ دِینِهِ

اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَ الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَ الْغَوْثُ وَ الرَّحْمَهُ الْوَاسِعَهُ وَعْداً غَیْرَ مَکْذُوبٍ

اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الإِْمَامُ الْمَأْمُونُ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ بِجَوَامِعِ السَّلاَمِ

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۰۲ ، ۱۱:۵۹
نفس

اومدم شهر زادگاه

از روز پنج شنبه 

و اینجا یه آرامشی داره که دلم نمیخواد هیچ وقت دیگه ای برگردم تهران...

دلم میخواد همینجا تو خونه خودمون بمونم هیچکسی رو نبینم با هیچ کسی حرف نزنم فقط همینجا بمونم ، بعدش دلم میخواد اون شنل نامرئی کننده هری پاتر رو تنم کنم برم تو شهر قدم بزنم و بشینم سر هر خیابون و کوچه و گذرگاهی که باهاش خاطره دارم و زار زار گریه کنم، برم کتابفروشی آ تو کوچه اون پاساژ قشنگه و بعد از اینکه حسابی بین قفسه هاش قدم زدم بشینم حساااابی به یاد مستر کاف گریه کنم‌

دلم‌ میخواد اینقدر اینجا بمونم که بمیرم

دیروز رفته بودم بیرون و به میدون اصلی شهر که رسیدم بغضم ترکید و زدم زیر گریه و گفتم‌ این چه گهی بود من خوردم که رفتم تهران ؟ چرا پامو کردم تو یه کفش و داد زدم از خدا خواستم گفتم فقطططط تهران ؟ چرا تهرانو با اصرار ازش خواستم ؟ کاش زده بود تو دهنمو و تهرانو بهم نمیداد ... چرا دیگه راه برگشت ندارم؟ چرا به اون خواستگارِ مصرِ چندماه پیش که از شهر زادگاه بود با غرور و خودخواهی گفتم ببین من دیگه برنمیگردم شهر زادگاه ها ، اگه میتونید شما بیایید تهران و به عبارتی در نطفه خفه ش کردم ؟‌

من میخوام برگردم اینجا ، درست همین شهر با همه کمبودهاش، همه محدودیتهاش، همه محرومیت هاش ،من از تهران و آدماش و شلوغیش خسته ام ...

 

حالا من با این روحیه رو تصور کنید ، خانواده و اطرافیان‌ چند وقت یه بار میگن تو چرا مهاجرت نمیکنی؟ رشته تو رو همه دنیا میخواد :/ ولم کتید بابا 

 

 

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۰۲ ، ۱۰:۴۱
نفس

اومدم تو حیاط کتابخونه بشینم ناهار بخورم 

حس کردم داره بارون میاد

همچنان نشستم زیر بارون _ نم نم و بسیار کم_ به غذا خوردن و یاد تمام دفعاتی افتادم که تا میدیدم بارون میاد میامدم زیر بارون دعا میکردم...

این بار دیگه حتی نای دعا کردنم نداشتم

بغض کردم و با گریه گفتم خدایا منو ببین ، با دقت ببین ،‌ هیچ بنده اییت رو به حال ننداز 

هیچکی رو 

 

 

از ساعت ۸ صبح اومدم کتابخونه خبر مرگم مث آدم درس بخونم تا همین الان که دارم مینویسم مفید ۱ ساعتم نخوندم ، تف

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۰۲ ، ۱۳:۵۶
نفس

میگن جلوجلو ذوق کنی ، کنسله

من جلوجلو ذوق کردم کنسل شد

ذوق نکردم کنسل شد

خیالبافی کردم کنسل شد

خیالبافی نکردم کنسل شد

خوشحال بودم و تو هوا سِیر کردم کنسل شد

خوشحال نبودم و زندگیمو کردم کنسل شد

از خدا خواستم کنسل شد

از خدا نخواستم کنسل شد

التماس و گریه کردم کنسل شد 

نکردم ،‌کنسل شد

خود خدا گفته بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را ، من خوندم ، صداش کردم ولی بازم کنسل شد

خدا کلا واسه من نوشته کنسل ... 

و بعد از این دیگه نه چیزی میخوام

نه خواهش میکنم

نه دعا میکنم

نه‌ گریه میکنم

هیچی

هیچی 

هیچی 

....  

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۰۲ ، ۱۱:۰۸
نفس

سلام از اینجا 🖐

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۰۲ ، ۰۹:۵۵
نفس