شد ۲ ماه
۳۰ شهریور ۱۴۰۳ رفتم نجف
و این ساعتها بود تقریبا که رسیده بودم کربلا و سرمست از دعوت به زیارت...
دلم بازم کربلا میخواد
اینبار یه کربلای خلوت
برم با دل زیارت کنم
اینقدر خلوت که بشه زیر قبه نماز خوند ...
اللهم ارزقنا کربلا
شد ۲ ماه
۳۰ شهریور ۱۴۰۳ رفتم نجف
و این ساعتها بود تقریبا که رسیده بودم کربلا و سرمست از دعوت به زیارت...
دلم بازم کربلا میخواد
اینبار یه کربلای خلوت
برم با دل زیارت کنم
اینقدر خلوت که بشه زیر قبه نماز خوند ...
اللهم ارزقنا کربلا
بهم گفت : حالا که اینجوری شد ، از این به بعد حست به کربلا چیه ؟ بازم دلت میخواد بری؟ یا دیگه دوسش نداری ؟
بدون فکر کردن، خیلی جنگی و در کسری از ثانیه گفتم : اون سگِ کی باشه که باعث بشه من از کربلا خوشم نیاد ؟ اون و کل قد و قواره ش فدای یه تار و پود از فرشهای حرم حضرت عباس...
بعد بغض کردم و تو دلم با خودم گفتم ؛ درسته میگذره ، ولی من سال دیگه اربعین میرم کربلا واسه امام حسین تعریف میکنم با قلبم چه کار کردی ...
اره ۲۰ روز پیش بود که دفاع کردم :)
"شیعه به شوق مرقد زهرا (س) به قم رسید"
فردا وفات یا به روایتی شهادت حضرت فاطمه معصومه ست،
خوش به سعادت اونایی که قم هستن یا فردا میرن ؛ التماس دعا بسیار دارم
مامانم دوباره گیر داده به چادرم
راه میره میگه اون پارچه مشکیه رو پیچیدی به خودت ، بذارش کنار
تو دلم " میگم یا فاطمه خودت واسم حفظش کن "
دوباره میگه اصن واسه چی ۱۰ میلیون هزینه کردی اربعین رفتی کربلا ؟
میگم فک کن مث فلانی پول دادم رفتم دبی ، اون پولشو تو دبی خرج میکنه من بعد ۱ سال ۱۰ میلیون دادم رفتم کربلا که یه کم آرامش بگیرم ، هرکی واسه آرامشش به یه چی چنگ میزنه ، یکی میره دبی ، یکی گل میکشه ، یکی مشروب میخوره ، منم میرم کربلا
میگه گوشیتو بیار دو تا فحش آبدار واسش بفرس
میگم اولا همه پیامها و شمارشو پاک کردم ، دوما رفتار درستی نیست ، میگه رفتار اون درست بود ؟ میگم رفتار اون نادرست بود ولی من که ادعای مومنی میکنم نباید مایه ی زشتی چهره دین بشم ، میگه اونم ادعای مومنی داشت اون نشد ؟ میگم اون اشتباه کرد ، به خاطر اشتباهِ اون ، تو چرا داری از دین درمیای ؟
سعی میکنم بحثو ادامه ندم که کمتر به دین و اسلام و چادر من حرف بزنه ...
دلم خیلییییی شکسته ؛ میشه دعا کنید ؟
هم واسه من ، هم واسه مامانم ؟
اگه اینجا رو خوندید میشه لطفا به نیت حل مشکل من و مامانم و هرکس دیگه ای که اینجا رو میخونه ؛ یه صلوات بفرستید؟
دیروز تولد دوست مهاجرت کرده بود که یادم رفت بهش تبریک بگم
امروز به هزار سختی و مشقت خودمو به یکی از این شبکه های اجتماعی فیلتر شده وصل کردم و از اونجا بهش پیام دادم و تبریک گفتم ...
کاش دوست مهاجرت کرده م ، مهاجرت نکرده بود حداقل میرفتم میدیدمش یه کم از مشکلات این مدتم واسش حرف میزدم و گریه میکردم...
امروز سرکار گریه کردم
برای مریضم که فوت شد
برای بچه سندرم داونی که باباشو آورده بودن آنژیوگرافی و باباهه تو حالت خواب و بیداری دائم اسم این بچهه رو صدا میزد
اتفاقا دیروزم گریه کردم
برای دل شکسته خودم
و بین گریه هام که آروم میشدم میگفتم "یا علی یا علی یا علی، یا زهرا یا زهرا یا زهرا بعد میگفتم یاحسین، بعد بغصم میترکید و گریه هام رو از سر میگرفتم ...
(اینو دیشب نوشتم ، ولی از شدت خستگی نتونستم پستش کنم و خوابم برد ...)
نَصۡرࣱ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَتۡحࣱ قَرِیبࣱۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ
احساس غرور سراسر وجودمو گرفته
سیل صلوات راه بندازید جهت موفقیت هر روزه و بیشتر ایران و رزمندگان اسلام
دیروز دفاع کردم
با نمره کامل
و
همه چیز خوب بود تا برگشتیم خونه
و
دوباره بابام کاممو تلخ کرد
با حرفهای الکی ... مغز به اون سنگینی رو سپرده دست دو تا چشم اندازه نخود بعد ادعاش عم میشه ... عقلش به چشمشه و همه ش دنبال اینه که فلان جیزو به دست بیاره و بکنه تو چشم این و اون ... اه ... حالمو گرفت ...