سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

۶ مطلب در مهر ۱۴۰۳ ثبت شده است

شد ۲ ماه 

 

۳۰ شهریور ۱۴۰۳ رفتم نجف

و این ساعتها بود تقریبا که رسیده بودم کربلا و سرمست از دعوت به زیارت...

 

دلم بازم کربلا میخواد

اینبار یه کربلای خلوت 

برم با دل زیارت کنم

اینقدر خلوت که بشه زیر قبه نماز خوند ...

 

اللهم ارزقنا کربلا 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۰۳ ، ۲۰:۳۵
نفس

 

بهم گفت : حالا که اینجوری شد ، از این به بعد حست به کربلا چیه ؟‌ بازم دلت میخواد بری؟ یا دیگه دوسش نداری ؟ 

بدون فکر کردن، خیلی جنگی و در کسری از ثانیه گفتم : اون سگِ کی باشه که باعث بشه من‌ از کربلا خوشم نیاد ؟ اون و کل قد و قواره ش فدای یه تار و پود از فرشهای حرم حضرت عباس...

بعد بغض کردم و تو دلم با خودم گفتم ؛ درسته میگذره ، ولی من سال دیگه اربعین میرم کربلا واسه امام حسین تعریف میکنم با قلبم چه کار کردی ‌...

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۰۳ ، ۲۳:۴۹
نفس

اره ۲۰ روز پیش بود که دفاع کردم :)

 

 

"شیعه به شوق مرقد زهرا (س) به قم رسید"

فردا وفات یا به روایتی شهادت حضرت فاطمه معصومه ست،

خوش به سعادت اونایی که قم هستن یا فردا میرن ؛ التماس دعا بسیار دارم 

 

 

مامانم دوباره گیر داده به چادرم 

راه میره میگه اون پارچه مشکیه رو پیچیدی به خودت ، بذارش کنار 

تو دلم " میگم یا فاطمه خودت واسم حفظش کن " 

دوباره میگه اصن واسه چی ۱۰ میلیون هزینه کردی اربعین رفتی کربلا ؟ 

میگم فک کن مث فلانی پول دادم رفتم دبی ، اون پولشو تو دبی خرج میکنه من بعد ۱ سال ۱۰ میلیون دادم رفتم کربلا که یه کم آرامش بگیرم ، هرکی واسه آرامشش به یه چی چنگ میزنه ، یکی میره دبی ، یکی گل میکشه ، یکی مشروب میخوره ‌، منم میرم کربلا 

میگه گوشیتو بیار دو تا فحش آبدار واسش بفرس 

میگم اولا همه پیامها و شمارشو پاک کردم ، دوما رفتار درستی نیست ، میگه رفتار اون درست بود ؟ میگم رفتار اون نادرست بود ولی من که ادعای مومنی میکنم نباید مایه ی زشتی چهره دین بشم ، میگه اونم ادعای مومنی داشت اون نشد ؟ میگم اون اشتباه کرد ، به خاطر اشتباهِ اون ، تو چرا داری از دین درمیای ؟ 

سعی میکنم بحثو ادامه ندم که کمتر به دین و اسلام و چادر من حرف بزنه ...

 

 

دلم خیلییییی شکسته ؛ میشه دعا کنید ؟ 

هم واسه من ، هم واسه مامانم ؟

اگه اینجا رو خوندید میشه لطفا به نیت حل مشکل من و مامانم و هرکس دیگه ای که اینجا رو میخونه ؛ یه صلوات بفرستید؟ 

 

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۰۳ ، ۲۳:۲۶
نفس

دیروز تولد دوست مهاجرت کرده بود که یادم رفت بهش تبریک بگم

امروز به هزار سختی و مشقت خودمو به یکی از این شبکه های اجتماعی فیلتر شده وصل کردم و از اونجا بهش پیام دادم و تبریک گفتم ‌‌‌...

کاش دوست مهاجرت کرده م ، مهاجرت نکرده بود حداقل میرفتم میدیدمش یه کم از مشکلات این مدتم واسش حرف میزدم و گریه میکردم...

 

امروز سرکار گریه کردم

برای مریضم که فوت شد

برای بچه سندرم داونی که باباشو آورده بودن آنژیوگرافی و باباهه تو حالت خواب و بیداری دائم اسم این بچهه رو صدا میزد 

 

اتفاقا دیروزم گریه کردم 

برای دل شکسته خودم

و بین گریه هام که آروم میشدم میگفتم "یا علی یا علی یا علی، یا زهرا یا زهرا یا زهرا بعد میگفتم یاحسین، بعد بغصم میترکید و گریه هام رو از سر میگرفتم ‌...

 

(اینو دیشب نوشتم ، ولی از شدت خستگی نتونستم پستش کنم و خوابم برد ...)

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۳ ، ۰۸:۳۴
نفس

 نَصۡرࣱ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَتۡحࣱ قَرِیبࣱۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ

 

 

احساس غرور سراسر وجودمو گرفته 

سیل صلوات راه بندازید جهت موفقیت هر روزه و بیشتر ایران و رزمندگان اسلام 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۰۳ ، ۲۱:۰۶
نفس

دیروز دفاع کردم

با نمره کامل 

و 

همه چیز خوب بود تا برگشتیم خونه

و 

دوباره بابام کاممو تلخ کرد

با حرفهای الکی ... مغز به اون سنگینی رو سپرده دست دو تا چشم اندازه نخود بعد ادعاش عم میشه ... عقلش به چشمشه و همه ش دنبال اینه که فلان جیزو به دست بیاره و بکنه تو چشم این و اون ... اه ... حالمو گرفت ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۳ مهر ۰۳ ، ۱۴:۵۶
نفس