سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

۱۰۲ مطلب توسط «نفس» ثبت شده است

بهم گفت چی شد _اربعین_ رفتی کربلا ؟ 

گفتم نمیدونم ، من نرفتم که ، بُرده شدم!

احتمالا دعای مریضام بوده ... 

گفت رفتی کربلا چه کار کنی ؟ 

گفتم پناه بردم ، من از حالِ بدِ همه ی روزگارم پناه بردم به کربلا ، 

گفت بازم میری ؟

گفتم آرزومه ... ولی بعید میدونم امسال لیاقت مجدد رفتن رو داشته باشم ... کارهایی که من امسال کردم، حرفهایی که زدم، نتونستم "کربلائی" بمونم ...

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۳ ، ۰۰:۱۴
نفس

شهید دکتر رئیسی و هیئت همراهانشون منت گذاشتن سرم جهت شرکت توی مراسم دعوتم کردن ...

همون لباس های سرتاپا تیره ی همیشگی رو پوشیدم

پیرهن مشکی که پارسال برای سفر اربعین خریده بودم ، چادر جده ی مشهدیم، روسری مشکی و انگشتر عقیق منقوش به نقش "یا زهرا" 

سوار مترو شدم و ایستگاه تئاتر شهر پیاده شدم _ ایستگاه انقلاب رو بسته بودن_ از تئاتر تا دانشگاه با تمام سرعتم قدم برداشتم و رفتم رسیدم به نزدیکی های محل درب ورود و تفتیش خانم ها جهت نماز 

در صف انبوه از جمعیت ، بلند فریاد زدیم : 

عزا عزا ست امروز ، روز عزاست امروز مهدی صاحب زمان صاحب عزاست امروز

عزا عزا ست امروز ، روز عزاست امروز خامنه ای رهبر صاحب عزاست امروز

عزا عزا ست امروز ، روز عزاست امروز سید محبوب ما پیش خداست امروز 

این همه لشگر آمده به عشق رهبر آمده

و ... 

بعد با فشار جمعیت به سمت در هل داده شدم ، رفتم در لیست بازرسی بسیار شلوغ و گشته شدم! و به مسیر ادامه دادم تا جایی که خدّام راهنمایی کردن و گفتن خانم ها پشت این نوار زرد لطفا ، همونجا ایستادم و بعد ناچارا روی زمین نشستم ، آفتاب بود ولی آزار دهنده نبود چادرمو روی صورتم کشیدم و با نوای نوحه هایی که خونده میشد، شعر هایی که خونده میشد و قرآنی که حامدشاکرنژاد قرائت کرد گریه کردم ... تا بالاخره حضرت اقا نماز رو قرائت کردند و ما هم پشت سرشون تکرار کردیم ، بعد از اقامه ی نماز خیل جمعیت جهت تشییع شهدا به سمت درب خروج رفت که ما هم با جمعیت بُرده شدیم ولی اینقدر زیاد بودن که حدود ۱ ساعت طول کشید که از درب تا لبِ خیابون انقلاب بین جمعیت بودم ... از یکی پرسیدم شهدا رو بردن ؟ گفت اوووه خیلی وقت پیش ، دلم گزفت ، لیاقت تشییع نداشتم ... طبق توصیه ۷ قدم دنبال جمعیت رفتم و دیدم از تو جمعیت موندن عاجزم ، گلوم خشک بود ، سرم گیج میرفت و دلم ضعف میرفت ، شکلاتی که تو کیفم پیدا کردم رو مزه مزه کردم که از غش و ضعف احتمالی جلوگیری بشه ، دست بردم بالا و گفتم سید افتخار دادی دعوت کردی در نمازت شرکت کنم ، ما رو ببخش که دیر تو رو شناختیم ... بعد مسیر رو برعکس به سمت ایستگاه تئاتر شهر و نهایتا خانه طی کردم ... تو مترو از در ورودی تا رسیدن به قطار ها بلند فریاد زدیم : 

خادم موسی الرضا ، الوداع الوداع ...

و بغض کردیم 

و گریه کردیم ...

من‌ امروز خیلِ عظیم توّابین رو دیدم ... درست مثل توّابین بعد از حسین (ع) ، که زمان قیام فقط ۷۲ نفر یاریشون کردن و بعد که یادشون افتاد با پسر فاطمه سلام الله عالیها  چه ها کردند ، شدند توّابین و دنبال انتقام ... مثل امروز ... چند نفر سال ۹۶ به شهید رئیسی رای دادن ؟ چند نفر سال ۱۴۰۰ ؟ وقتی منتخب شدند چند نفر ناراحت بودند و مخالفت کردند ؟ و حالا ... چند میلیون جهت تشییع و عذرخواهی حاضر شدند ؟ 

کاش برامون میشد درس عبرت ... کاش ...

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۰۳ ، ۰۰:۰۱
نفس

 

🌹دوستی نوشته بود دشمن شاد شدیم، با خودم گفتم دشمن نمی‌داند چه شد و الا شاد نمیشد. حالا دیگر با خونش هم خادمی میکند، خون شهید کارها میکند، چه کارهایی؟ 

🌹مثلا بی خیال ترین آدمهایی که در هیچ انتخاباتی هم شرکت نکرده بودند، خبر را میشنوند، بعد می‌گویند رییسی آنجا چه میکرد؟ داشت خدمت میکرد؟ میخواست چه پروژه هایی را افتتاح کند؟ حین خدمت به مردم شهید شد؟ بعد مثل آنها که می‌پرسیدند مگر علی ع نماز می‌خواند که در محراب شهید شد، با خود می‌پرسد مگر مدیران کشور خدمت میکنند؟ آنگاه سرش را از سمت بی بی سی می‌چرخاند به سمت فطرت و نوای قلبش و بعد کمی تامل می‌کند. رابطه مردم با خادمان جمهوری اسلامی و همه این حرم بعد از این خون تفاوت میکند. حتی آنانکه هیچ وقت نبودند پای کار، مثل زائرانی که یک خادم دوست داشتنی حرم، دستشان را می‌گیرد و میبردشان زیارت.  

🌹خون خون خون، نمی‌دانید چه معجزه ای میکند، وقتی بهشتی شهید شد، خیلی ها برای مظلومیتش گریه کردند، اما امان از الطاف خفیه خدا، خونش ریل انقلاب را چرخاند، از سمت همه گمراهی ها و کاستی ها که غصه اش را میخورد به سمت امام. مثل خون حاج آقا مصطفی که در غربت و مظلومیت پر کشید و دست ایران را در دست پدر و امامش گذاشت، مثل آقای رئیس دولت مردمی ، دید دشمن ذهن خیلی ها را نسبت به مدیران ما خراب کرده، آستین بالا زد و با خون پیوندمان داد به همه خادمان جمهوری اسلامی که حرم است. که باور کنیم از شؤون عاقبت به خیری خدمت به این حرم است. نمی‌دانید خون چطور همه گمراهی ها و کاستی ها را می‌شوید و می‌برد. چه خادمی با کلاسی. چه خادمی جذابی. 

🌹راست می‌گفتند شش کلاس بیشتر سواد نداشت، به عدد لایه های عالم، الله الذی خلق السماوات والأرض وما بینهما فی ستة أیام ثم استوى على العرش
حالا بنشینند و تماشا کنند کسی که تا عرش سواد دارد چقدر قدرت دارد العلم سلطان، ببینید چه میکند. هر چه یک عده داد زدند آیت الله است، دکتر است، دروغ نگویید، نه اینها همه پاسخهای ناقصی بود، نه او پرکشید تا عرش، عرش امام رضاع، راضیه مرضیه. تا نشان دهد کلاس خادمی این حرم چقدر بالا است. 

🌹با آل هاشم رفت امام جمعه ای با بالاترین محبوبیت، با امیرعبداللهیان رفت که طعم وزارت خارجه جمهوری اسلامی را بالاخره به ما چشاند، به قول اسماعیل هنیه، وزیر خارجه کل جبهه مقاومت هم بود همزمان، چقدر زیبا همه چیز طراحی شده، چقدر پر معنا، چقدر آموزنده. 

🌹برای مظلومیتش گریه نکنید، وقتی در مناظره ها تهمت به او می‌زدند و او که سینه اش پر از اسرار بود، بلد نبود آبرو ببرد، برای مظلومیتش گریه نکنید وقتی رییس تنها دولتی بود که هر چه متهمش می‌کردند به دروغ، شکایتی نمیکرد، برای مظلومیتش گریه نکنید، وقتی در میان اغتشاشات وارداتی مهسا و مصی ، آرام و بی صدا کار می‌کرد و دست رهبرش را پر می‌کرد از پیشرفت در همان ایام، برای مظلومیتش گریه نکنید وقتی کنار پیرمرد و پیرزن روستایی می‌نشست و درد دلهایشان را می‌شنید انگار خادمی زائران این حرم در ذات او بود. او مظلوم بود، اصلا مومن مظلوم است. اما حالا ببینید اخلاص و خدمت با هم چه میکند برای یک کشور و یک مدیر. آبروی مدیران نظام شد، آبروی حوزه های علمیه شد، با همان عبا و عمامه خاکی اش، که حالا سوخته و غرق گل و لای شده و غرق خون شده.

🌹یا امام رضا ع، "قربون کبوترای حرمت" برکتی به این خون های پاک بده که هر آنچه از این الطاف خفیه، قرار بود گیر این مردم مظلوم ایران بیاید، صدها چندان شود، راستی سر ظهر پر کشید کنار گنبدتان از او بپرس "ناهار خوردی"؟ احتمالا لبخندی می‌زند بعد می‌گوید نه آقا جان، نخوردم ، ولی اول مردم. اول آن پیرزنی که دست به دعا برداشته بود، اول آن کودک معصوم که در حرم میدود، اول آن خانم کشف حجاب کرده که در بغلش سگ گرفته و خیال می‌کند اینطوری با کلاس شده، اول آن آقایی که تهمت بی سوادی به من زد تا برای خود آبرو جمع کند، اول آن قلم به دستی که می‌نوشت و ناخواسته پروژه ناامید کردن مردم را پیش می‌برد. اول آن ها که نمی‌دانستند زندگی در حرمی به نام ایران، زندگی در صحن امام هشتم است و حالا باز طبق معمول غذای حضرتی هست، به همه هم می‌رسد. بفرمایید بسم الله. 

🌹گریه نکنید بچه ها، به قول امام رضاع، یابن الشبیب ان کنت باکیا لشئ فابک للحسین ع. خواستید گریه کنید برای آن مظلومی گریه کنید که وقتی زمین خورد، سی هزار نفر دور پیکرش هلهله کردند، دشمن شاد شد ولی آنها نمی‌دانستند او چطور با خونش صحنه را زیر و زبر میکند و تاریخ میسازد، برای آن آقایی که خون خادمان و اصحابش هم مثل خودش و فرزندانش تاریخ ساز است. السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی "اصحاب الحسین"


نویسنده : ناشناس

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۵:۴۶
نفس

سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِیمَ
درود بر ابراهیم

کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ
نیکوکاران را چنین پاداش مى‏ دهیم

إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ
در حقیقت او از بندگان با ایمان ما بود

💔💔💔💔💔💔💔

 

 

 

 

 

خدایا ، تو بهتر از همه به صلاح مومنین آگاهی 

ولی ... چرا ما باید دشمن شاد بشیم ؟ 

😭😭😭😭😭😭

💔💔💔💔💔💔

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۸:۲۲
نفس

خدایا به حرمت و آبروی حضرت رضا (ع)، خودت خادم ایشون رو حفظ بفرما ... 💔🥺😓

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۲۶
نفس

به دنیا آمدی تا یک علی هم سهم ما گردد
به دنیا آمدی تا یک نجف در خاکمان باشد...❤ 

 

 

 

شیرم یا روباه ؟‌روباهِ روباه ...

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۵۲
نفس

من تا به حال "سامرا" نرفتم

فقط عکسهای حرم رو از اینترنت دیدم

من _به نظر خودم_ اصلاااااا آدم مقربی نیستم

پررررررر از گناه ، پر از حق الناس و حق الله که گردنمه

پر از کم کاری 

پر از خطا

و دیشب یه خواب خیلی خیلی خوب دیدم

خواب دیدم تو یه حرمم ، که از قبل میدونستم سامرا ست ، ضریح و آینه کاریش مث همه ی حرم هایی بود که دیدم و رفتم ، بعد همون موقع که خودمو چسبیده به ضریح و زیر قبه پیدا کردم ، صدای آلارم گوشیم برای نماز صبح بیدارم کرد، صدا رو ساکت کردم و در تعجب از حال خوب و خوابی که دیده بودم ، بودم ...

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۳۵
نفس

دیشب خواهرم زنگ زد روز دخترو تبریک بگه ! به محض اینکه گفت، بدون اینکه تشکر کنم گفتم این روز دخترای ۱۵ ساله ست نه من ، اصرار و تاکید کرد که به هر حال روزت‌مبارک ، چیزی نگفتم ، عصبانی و ناراحت شد ؟ مهم نیست ، شاید اگه دخالت های بیجای خودش تو به هم زدن خواستگاری های پیشین نبود الان همه چیز یه جور دیگه بود ‌‌‌‌...

از تبریک مامانم خبری نبود 

با خودم گفتم اوه چه فهیم و باشعور شده! حتما داره میگه بذار من با تبریکم بیشتر آزارش ندم! که ... امروز با یه دسته گل و جعبه شیرینی از در اومد تو!!!!! مامان من‌تا حالا واسه هیییییچ مناسبتی واسم گل نخریده ، معتقده گل خریدن پول دور ریختنه ولی امروز خریده بود !!!! با ذوق گفت روزت مبارک که گل و شیرینی رو با تلخی ازش گرفتم و گفتم این روز نوجوون هاست نه پیر دخترها ، گل رو گذاشتم تو گلدون خالی رو میز و شیرینی رو تو یخچال و با تاکید گفتم ناراحتم کردی ، امسال این بازیهارو دراوردی سال دیگه لطفا تکرارشون نکن ، هیچی نگفت 

حالم بده 

حالم از دختر بودنم بده 

حالم از زندگیی که دارم بده

حالم از کاری که واسه تغییر زندگیم نمیتونم بکنم بده

کاش با این جانگولک بازی های بی مزه شون درد آدمو ببشتر نمیکردن...

 

 

پ.ن : ازادید که فحش بدید این‌چه طرز رفتاره با مامان و خواهر بزرگت ، البته منم آزادم که اونا رو به خاطر دخالت و تصمیم گیری های بیجا تو زندگیم دوست نداشته باشم .

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۳۱
نفس

لازم نیست کسی بیاد تو زندگیم که بهم یادآوری کنه

زیبا نیستم

جذاب نیستم

خلاق نیستم

ایده ندارم

با من خوش نمیگذره

حوصله همه رو سر میبرم

 غر میزنم

یک دنده و لجبازم

تو جای درست، کار نادرست میکنم

تو جای نادرست، کار درست میکنم

جای هر حرفی رو نمیدونم

دین و ایمونم درست حسابی نیست

به اون بالایی درست وصل نیستم

ریا کارم

باهوش نیستم

با دقت نیستم

آشپز، خیاط، خونه دار، مادر خوبی ازم درنمیاد

ارتباطم با بچه ها خوب نیست 

داد میزنم

پرخاشگرم

مغرورم ( واقعا به چی مغرورم دقیقا؟)

.

.

.

واقعا دیگه نیاز نیست

خودم به همه ش واقفم

 

دلم که شکست ، شد هزار تیکه ی تیز و برّنده

بعد مرهمی واسش نبود ، نامردی نکرد و هر بار یکی از تیکه هاش یه بریدگی جدید واسم به ارمغان آورد! حالا همه جای بدنم رد و نشونی از دلِ شکسته م هست ، ردّ یه زخم عمیق که واضح و مشخصه ، بعضی جاها حتی جای زخمش گوشت اضافه آورده و منزجر کننده شده ... ، اینقدر جای جای بدنم زخم شد و رو گرفت و زخم شد و ترمیم شد و زخم شد و زخم شد و زخم شد که حالا دیگه هیچ جاش حساس نیست! شدم دختر تنهایی که با درخت توخالی هیچ فرقی نداره، پوسته ای زخم و زیلی ازم مونده که هیچ جاش حساس نیست و خودمم نمیدونم چرا هنوز زنده ام.

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۶:۰۲
نفس

گفت‌ اگه نشه چی ؟

گفتم هیچی ، مث همه دفعه هایی که نشد،

یه کوه زباله رو در نظر بگیر ، با بوی گند و شیرابه ش ...، حالا یه کیسه زباله بهش اضافه کن ، یا نه یه کیسه ازش کم کن ، تو اصل ماجرا فرقی داره ؟ 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۲۷
نفس

خطاب به آقای میم

عمیقا دلم میخواد تو لباس دامادی ببینمت 

ببینمت در حالیکه کت و شلوار دامادی پوشیدی و شاد و خوشحال ، با اون صورت گرد و تپلی کنار عروست _ که من نیستم _ لبخند میزنی

ببینمت در حالیکه دست عروست _ که من نیستم _ تو دستاته 

نه که بشنوم ها

نه که خبرش بهم برسه ها

نه که فقط تو بیو یه حلقه یا کلمه married ببینم ها

نه

میخوام خودِ خودت رو کنار عروست ، عروسی که من نیستم، ببینم‌

 

 

 

"وقتی از مازوخیسم حرف میزنیم از چه حرف میزنیم"

موافقین ۳ مخالفین ۲ ۱۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۱:۵۳
نفس

 

این وویس از وبلاگ حاج خانوم رو گوش دادم

و فکر کردم حتی با وجود تعداد بسیار کم خواننده و بازدید کننده ای که دارم موظفم به اندازه ی خودم نشرش بدم ...

گوش بدید و اگر رسانه  قوی تر و صدای رساتری هستید ، در انتشارش کوشا باشید .

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۳:۳۹
نفس

همه ی چیزی که همین‌الان از دنیا میخوام 

اینه که

کاش مشهد بودم

مهم نیست کدوم صحن و حیاط و رواق...

برام فرقی نمیکنه کفشداری ۲ صحن انقلاب باشم یا کنار حوض زیبای صحن آزادی یا تو رواق آیینه کاری شده ی امام خمینی

کاش مشهد بودم

یه نگاه به ضریح آقا مینداختم 

یه کم دلم باز میشد ...

 

امام رضا جانم ، تو هرچی به ما بدی و ندی ما بازم دوستت داریم ، لابد صلاح نبوده که ندادی ، لابد دلت نخواسته که ندادی ، تو آقایی ، تاج سر مایی ، هرچی و هرجور که خودت دوست داری ردیفش کن ، اصن ردیفش هم نکن ، ما بازم دوستت داریم ‌، ما بازم دلتنگت میشیم ، ما بازم دلمون لک میزنه واسه نگاه کردن به گنبد طلاییت ❤

 

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۱۲
نفس

اون موقع ها که میرفتم سر کار ، وقتی که صبح داشتم از شبکاری برمیگشتم دم ایستگاه مترویی که پیاده میشم ، یه پسره گیتار میزد که بسیااااار شبیه آقای میم بود ، اصن شبیه چیه ؟ عین میم بود، حالت صورتش، ریش هاش، بینی گوشتیش، حتی فریم گرد و مشکی عینکش ... تنها فرقشون این بود که میم موهاش فرفری بود و پسر گیتار زن، موهاش صاف بود،

چند روز پیش بعد مدتها پا از خونه بیرون گذاشتم و تا ایستگاه مترو رفتم و دیدم جای همون پسر گیتار زن یه اقای پیر نشسته و دستفروشی میکنه ، بعد یهو یاد پسره افتادم، بعد برای بار میلیونم شایدم میلیاردم صورت گرد و تپلی آقای میم اومد جلوی نظرم و بعد راهمو عوض کردم که برگردم خونه 

 

الان داره صدای گیتار زدن میاد ، قطعا صدا از ایستگاه مترو تا خونه ما نمیرسه! نمیدونم نوازنده دوره گرد عه یا همسایه های اطراف ، فقط میدونم برای بار میلیون و یکم یا شایدم میلیارد و یکم صورت گرد و تپلی آقای میم اومد جلوی نظرم ...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۲۲
نفس

چرا نمینویسم ؟ 

چون " کی شعر تَر انگیزد خاطر که حزین باشد؟ " 

حالا دفعه های قبلی خیلی شعر تَر نمیسرودم واستون ، ولی خب بالاخره یه چیزی واسه گفتن داشتم ، الان ضربه اینقدر محکم بوده لال شدم...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۵:۴۶
نفس

از صفای ضریح دم نزنید

حرفی از بیرق و علم نزنید

گریه های بلند ممنوع است

روضه که هیچ سینه هم نزنید

کربلا رفته ها کنار بقیع

حرفی از صحن و از حرم نزنید

 

 

 

آرزو نیست ، رجز نیست ، من آخر روزی
وسط صحن حسن (ع) سینه زنی خواهم کرد💔

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۵۱
نفس

۱۳ فروردین کنسولگری ایرانو زدن

از ۱۴ فروردین تا خود پریشب سران اسرائیل و مردمش ۱۰۰۰ بار مردن و زنده شدن که ایران میخوادچه جوری جواب جنایتشونو بده 

ایران جواب داد

قاطع، محکم، کوبنده، پرتوان، مخرب... قدرت نمایی کرد خلاصه ❤✌ 

از امروز عصر این حدودا بود ؛ همه ش میگم خوش به حال اسرائیل 

بالاخره موشک و پهپادی که سهمش بود رو خورد...

بالاخره قدرت ایران به همه نشون داده شد...

اسرائیل خورد، بدم خورد، آبروریزی شد واسش اصن ... 

ولی دیگه منتظر نیست و از بلاتکلیفی خیلی بهتر شد واسش...

 

من مدتهاست منتظر و بی تکلیفم

کاش منم تعیین تکلیف میشدم

کاش منم از بلاتکلیفی درمیامدم

کاش یکی میامد آب پاکی رو میریخت رو دستم ، که دیگه انتظار نمیکشیدم...

 

 

امروز دلم بدجورررر هوای مشهد کرده بود 

حالمم خیلی گرفته بود 

نشستم یه حدیث کسا خوندم

و دلم ضعف رفت که بتونم برم تو صحن انقلاب _ همون جای همیشگی خودم ، کفشداری ۲ صحن انقلاب_ بشینم و حدیث کسا بخونم ...

 

اگه کسی از خراسانِ عزیز، در جوار حضرت رضا (ع) اینجا رو میخونه ، سلام منو به امام رضا برسونه و بگه آقا ما دلتنگیم ، بطلب بیاییم پا بوست ...🥺❤

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۲۹
نفس

بسم الله قاصم الجبارین
سنحاسب الصهاینة على جرائمهم؛



به نام خداوند هلاک کننده توانا
ما صهیونیست ها را مسئول جنایاتشان خواهیم دانست.

 

نَصۡرٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَتۡحٞ قَرِیبٞۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ   ✌✌✌✌

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۰۸
نفس

خیلی خسته ام

جسمی نه ها

روحی روانی 

۳۰ سالگی سنی نیست که همچنان بشینی برنامه بریزی ،‌جزوه و کتاب بخونی و تست بزنی و استرس آزمون داشته باشی

تو این سن و سال باید زندگیت تعیین تکلیف شده باشه

باید به قولی از آب و گل درامده باشی 

نه مث الان من که دارم با نهایت تنفرم درس میخونم و هرجمله که میخونم ۱۰۰ تا فحش به خودم میدم و بابت عدم تمرکزم رو هر صفحه ۲ ساعت میمونم ...

کاش بگذره این مدته ... بگذره این امتحانه ... ولله نتیجه ش مهم نیست ...

تو شبهای قدر اصن‌از خدا نخواستم فلان آزمونه رو حتما قبول بشم یا فلان مصاحبه رو حتمااا قبول بشم یا حتما حتما وارد فلان سازمان و اداره بشم ، فقط گفتم خدایا هرراهی که واسه دنیا و آخرتم بهتره ، اون راهو واسم باز کن و کمک کن تو همون راه اول ثابت قدم باشم دوما موفق و دیگه هی از این شاخه به اون شاخه نرم ..‌ همون راهو ادامه بدم تا وقتی هستم 

کاش زمان میرفت رو دور تند و من زودتر تعیین تکلیف میشدم...

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۰۳ ، ۱۸:۵۵
نفس

امروز مشاور جمله خیلی قشنگی گفت ؛ 

گفت ببینید دوستان _ مخاطبش ما ، دختر پسر های جوون و در سن ازدواج بودیم_ شما با خانواده تون، با مامان باباتون چقدر تفاهم دارید که موردهای پیش آمده رو سرِ عدم تفاهم رد میکنید ؟ شما با یه نفر ۲۰٪ تفاهم داشته باشید کافیه ، باید سر بقیه مسائل به توافق برسید ؛ شما کسی که بیشتر از این شبیهتون باشه رو پیدا نمیکنید ، دور باطل نزنید :) 

 

بعد پرسید اگه یکیو امروز دیدیم و ازش خوشمون نیامد رد کنیم بره ؟ ( خوشمون نیامد فقط در حد ظاهر و تیپ ؛ نه مسائل بنیادی) و بعد از اینکه حضار جواب های مختلف دادن‌، گفت معلومه که باید رد نکنید :) ، تا ۲ مرتبه دیگه فرصت بدید به اون شخص ؛ ملاقاتش کنید و باهاش حرف بزنید و در مجموع بعد از ۳ مرتبه ملاقات اگر واقعا به نظرتون " خواستنی" نیامد ؛ رد کنید .

یکی پرسید ؛ چه جوری با کسی که ظاهرش پسندمون نبوده _ تو خواستگاری های سنتی_ ادامه بدیم ؟ واقعا نمیشه ! گفت تو معرفی و خواستگاری سنتی ؛ همین که از ظاهر طرف بدتون نیاد کافیه ، لازم نیست با دیدنش حتما ضربان قلبتون بره بالا ، لازم نیست مرتبه اول ظاهر ۱۰۰٪ پسندتون باشه ؛ همونطور که گفتم ؛ همین که بدتون نیاد کافیه ، تا ۳ جلسه ادامه بدید اگر واقعا هنوز براتون قیافه و ظاهر و تیپ مسئله حل نشده بود رد کنید 

 

داشتم فکر میکردم چند درصد پسرا اینجوری دخترا رو رد میکنن ؟ یه کلمه میگن به دلم ننشست و تمام ! و با تریلی ۱۸ چرخ از رو اعتماد به نفس دختر خانم رد میشن ...

 

بعد یاد خودم افتادم که گفتم اگه من الان بهش بگم "نه" میفهمه به خاطر ظاهر پسندش نکردم و دلش میشکنه ؛ بذار ادامه بدم ؛ شاید پشت این چهره ای که پسند من نیست شخصیتی بود که همیشه دنبالشم ... و ... آقا یه جور رفتار کرد که انگار "زشتِ رابطه" منم :) و بهم گفت متاسفانه ظاهر شما اون چیزی نبود که خواسته من باشه و فکر میکنم حسی که باید بین ما شکل نگرفته براتون آرزوی خوشبختی میکنم !!!!! 

 

 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۵۱
نفس