سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

به حسین (ع) مژده دهید که بهترین خواهر دنیا برایش آمده است ..‌.

 

ولادت حضرت زینب سلام الله علیها مبارک🌷🌷🌷 

 

روزِ من مبارک :)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۰۳ ، ۱۴:۳۳
نفس

حافظ کجای کاری فالت غلط درامد 

گفتی غمت سر آید ، این عمر بود سرآمد ...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۰۳ ، ۱۶:۲۹
نفس

شد ۲ ماه 

 

۳۰ شهریور ۱۴۰۳ رفتم نجف

و این ساعتها بود تقریبا که رسیده بودم کربلا و سرمست از دعوت به زیارت...

 

دلم بازم کربلا میخواد

اینبار یه کربلای خلوت 

برم با دل زیارت کنم

اینقدر خلوت که بشه زیر قبه نماز خوند ...

 

اللهم ارزقنا کربلا 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۰۳ ، ۲۰:۳۵
نفس

 

بهم گفت : حالا که اینجوری شد ، از این به بعد حست به کربلا چیه ؟‌ بازم دلت میخواد بری؟ یا دیگه دوسش نداری ؟ 

بدون فکر کردن، خیلی جنگی و در کسری از ثانیه گفتم : اون سگِ کی باشه که باعث بشه من‌ از کربلا خوشم نیاد ؟ اون و کل قد و قواره ش فدای یه تار و پود از فرشهای حرم حضرت عباس...

بعد بغض کردم و تو دلم با خودم گفتم ؛ درسته میگذره ، ولی من سال دیگه اربعین میرم کربلا واسه امام حسین تعریف میکنم با قلبم چه کار کردی ‌...

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۰۳ ، ۲۳:۴۹
نفس

اره ۲۰ روز پیش بود که دفاع کردم :)

 

 

"شیعه به شوق مرقد زهرا (س) به قم رسید"

فردا وفات یا به روایتی شهادت حضرت فاطمه معصومه ست،

خوش به سعادت اونایی که قم هستن یا فردا میرن ؛ التماس دعا بسیار دارم 

 

 

مامانم دوباره گیر داده به چادرم 

راه میره میگه اون پارچه مشکیه رو پیچیدی به خودت ، بذارش کنار 

تو دلم " میگم یا فاطمه خودت واسم حفظش کن " 

دوباره میگه اصن واسه چی ۱۰ میلیون هزینه کردی اربعین رفتی کربلا ؟ 

میگم فک کن مث فلانی پول دادم رفتم دبی ، اون پولشو تو دبی خرج میکنه من بعد ۱ سال ۱۰ میلیون دادم رفتم کربلا که یه کم آرامش بگیرم ، هرکی واسه آرامشش به یه چی چنگ میزنه ، یکی میره دبی ، یکی گل میکشه ، یکی مشروب میخوره ‌، منم میرم کربلا 

میگه گوشیتو بیار دو تا فحش آبدار واسش بفرس 

میگم اولا همه پیامها و شمارشو پاک کردم ، دوما رفتار درستی نیست ، میگه رفتار اون درست بود ؟ میگم رفتار اون نادرست بود ولی من که ادعای مومنی میکنم نباید مایه ی زشتی چهره دین بشم ، میگه اونم ادعای مومنی داشت اون نشد ؟ میگم اون اشتباه کرد ، به خاطر اشتباهِ اون ، تو چرا داری از دین درمیای ؟ 

سعی میکنم بحثو ادامه ندم که کمتر به دین و اسلام و چادر من حرف بزنه ...

 

 

دلم خیلییییی شکسته ؛ میشه دعا کنید ؟ 

هم واسه من ، هم واسه مامانم ؟

اگه اینجا رو خوندید میشه لطفا به نیت حل مشکل من و مامانم و هرکس دیگه ای که اینجا رو میخونه ؛ یه صلوات بفرستید؟ 

 

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۰۳ ، ۲۳:۲۶
نفس

دیروز تولد دوست مهاجرت کرده بود که یادم رفت بهش تبریک بگم

امروز به هزار سختی و مشقت خودمو به یکی از این شبکه های اجتماعی فیلتر شده وصل کردم و از اونجا بهش پیام دادم و تبریک گفتم ‌‌‌...

کاش دوست مهاجرت کرده م ، مهاجرت نکرده بود حداقل میرفتم میدیدمش یه کم از مشکلات این مدتم واسش حرف میزدم و گریه میکردم...

 

امروز سرکار گریه کردم

برای مریضم که فوت شد

برای بچه سندرم داونی که باباشو آورده بودن آنژیوگرافی و باباهه تو حالت خواب و بیداری دائم اسم این بچهه رو صدا میزد 

 

اتفاقا دیروزم گریه کردم 

برای دل شکسته خودم

و بین گریه هام که آروم میشدم میگفتم "یا علی یا علی یا علی، یا زهرا یا زهرا یا زهرا بعد میگفتم یاحسین، بعد بغصم میترکید و گریه هام رو از سر میگرفتم ‌...

 

(اینو دیشب نوشتم ، ولی از شدت خستگی نتونستم پستش کنم و خوابم برد ...)

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۳ ، ۰۸:۳۴
نفس

 نَصۡرࣱ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَتۡحࣱ قَرِیبࣱۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ

 

 

احساس غرور سراسر وجودمو گرفته 

سیل صلوات راه بندازید جهت موفقیت هر روزه و بیشتر ایران و رزمندگان اسلام 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۰۳ ، ۲۱:۰۶
نفس

دیروز دفاع کردم

با نمره کامل 

و 

همه چیز خوب بود تا برگشتیم خونه

و 

دوباره بابام کاممو تلخ کرد

با حرفهای الکی ... مغز به اون سنگینی رو سپرده دست دو تا چشم اندازه نخود بعد ادعاش عم میشه ... عقلش به چشمشه و همه ش دنبال اینه که فلان جیزو به دست بیاره و بکنه تو چشم این و اون ... اه ... حالمو گرفت ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۳ مهر ۰۳ ، ۱۴:۵۶
نفس

توی هر بحران شخصی و جمعی من تنها بودم و از تنهایی هم شاکی...

دیگه از این به بعد نه بحرانش مهمه واسم، نه تنها بودنم

دیگه هیچ کدوم واسم تکراری نیستن... تا مرز مردن درد تنهایی کشیدم دیگه سِر شدم ...

پلن بعدیم واسه ادامه زندگی ادامه تحصیل تو مقطع دکتری، تو یه جایِ دوره، یه شهر دور مثلا مشهدی شیرازی جایی ... یا حتی یه کشور دیگه ... دیگه ام برنگردم، هیچ وقت

برم فقط ، برم فقط ، از این خونه برم فقط

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۳۱ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۰۹
نفس

حالت تهوع دارم

همزمان نیاز به سرویس بهداشتی هم دارم

ولی کسی نیست وسایلمو نگه داره که برم دستشویی

چادرم شلخته افتاده رو شونم ، لپتاپ رو پامه ، کیفش اونطرف تر پرت شده ، باید برم چند برگ پرینت بگیرم مغازههه هنوز باز نکرده ، بچه های دانشکده همه واسم غریبه ن و چشمم هیچ آشنایی نمیبینه _ غیر از بعضی اساتید_ 

تاریخ دفاع واسم زدن ۲ مهر

این دو هفته اخیر بابت حجم استرسی ک داشتم و برای آروم کردن خودم نمیدونم چند هزار صلوات فرستادم ، دلم آروم نشد خیلی ، ولی کارها به شکل غیرقابل باوری افتاد رو غلتک... میدونم که از معجزه ی صلوات هاست ...

البته همه استرسم واسه دفاع نیست

انگار دارن تو دلم رخت میشورن ...

لطفا اگه اینجا رو خوندید ، واسه آروم شدن قلبِ همهِ ناآروم ها یه صلوات بفرستید 🌹

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۲۱
نفس

الهی دورت بگردم ، ۲ ماه عزاداریت تموم شد‌، ببخشید که برات کم گریه کردیم .‌‌...

ببخشید وقتی رسیدم کربلا اینقدر هیجان داشتم که نتونستم گریه کنم‌...

حالا که پارچه مشکی های عزاداریت رو از تو خونه هامون جمع کردیم ، یا سعادت بده سال آینده بازم برپاشون کنیم ، یا منت بذار اگه تو این دنیا نبودیم ، اوطرف فقط نگاهمون کنی ، هیچی نمیخواد بگی ها ، همین که منت بذاری نگاهمون کنی از سرمون هم زیاده...

ما خیلی دوستت داریم حسین جان

ما به یادتیم ، حتی اگه محرم و صفر نباشه 

ما خیلی دوستت داریم 

از گوشه ی چشم مبارک ، یه نیم نگاهی به ما داشته باش ، همون واسمون بسّه دورت بگردم ❤

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۳۱
نفس

عمروعاص خطاب به معاویه؛
این همان حسن است که در پی نافرمانی ابوموسی از فرمان علی برای یاری، راهی کوفه شد و به یک خطبه، ده هزار مرد به لشگر علی افزود
این همان حسن است که روز جمل که بسیارها به قصد شتر عایشه پیش رفتند و ناتوان بازگشتند، او رفت و در دقایقی شتر پی شد و غائله تمام!
این همان حسن است که صفین، میمنه سپاه علی  داشت و جنگاوری و رشتادتش، عاجزمان کرد.
با زهم بگویمت؟
این را هم بدان؛
آن زمان که جز شکمت اندیشه نداشتی و نفرین محمد را می خریدی، محمد در مسجد می گفت اگر همه عقل به هیبت مردی در می آمد، آن مرد حسن بود...
#سید‌علی‌شجاعی

 

 از دیروزه ، هرکاری که میخوام بکُنم فقط رو زبونم اینه : " کربلا رفته ها کنار بقیع ، حرفی از صحن و از حرم نزنید ..." 

 

عرض تسلیتِ شهادت امام حسن (ع) و رحلت شهادت گونه پیامبر (ص) 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۰۳ ، ۱۱:۱۰
نفس

تو ایستگاه مترو انقلاب نشستم

یاد اون روز افتادم که از سر کار قبلیم برمیگشتم و تو ایستگاه دروازه شمرون تا حد مرگ گریه کردم _ آخرای آبان یا اوایل آذر بود_ اینقدر گریه کردم که مامورهای مترو آمدن دستمو گرفتن گفتن پاشو بیا بالا یه آبی چیزی بخور ببینیم مشکلت چیه ؟...

الان حالم همونه ها

ولی دیگه اشکم خشک شده 

مستقیم زُل زدم به تابلوی " میدان انقلاب اسلامی" و تا الان ۳ تا قطار اومدن و رفتن ولی من نای بلند کردن و کشیدن خودم تا توی قطار رو ندارم ...

 

پ.ن: الان یهو دلم خواست نجف باشم ، در باب الفرج بشینم و چشم بدوزم به گنبد طلایی و انقدر گریه کنم که بمیرم ... نه نه ... دلم میخواد برگردم شبِ سفرم ، همون موقع که دل تو دلم نبود واسه رسیدن به نجف و هنوز باورم نشده بود که منم پذیرفته و دعوت شدم ...

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۰۳ ، ۱۱:۴۳
نفس

از وقتی وارد خاک نجف شدم پوشیه زدم و تا زمانی که نشستم تو هواپیمای ایرانی که برگردم تهران پوشیه رو صورتم بود

کلا تو نجف و کربلا ، همه جا ، حتی داخل صحن حرم ها که تو قسمت خانوم ها مشخصا همه خانوم بودن پوشیه رو صورتم بود، تو درمانگاه هم ماسک داشتم دائما .

اینقدر تو اون ۴_۵ روز سفر به پوشیه عادت کردم که الان میخوام از خونه برم بیرون دنبال پوشیه م میگردم بعد یادم می افته پوشیه تو ایران _ اونم تو تهران با این وضعیت افتضاح حجابش_ تبرج عه ...

ولی من واقعاااااا با پوشیه راحت ترم 

کاش مشهد زندگی میکردم ، یا قم مثلا که پوشیه کمی کمتر غیرعادی بود ...

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۰ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۵۳
نفس

از این لحظه زیبا تر در زندگیم نداشتم 

من پا گذاشتم تو خاک نجف

سعادت از این بالاتر ؟ 

قسمت همگی انشالله 

قسمت هرکی که دلش میخواد انشالله ...

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۳ ، ۰۸:۱۷
نفس

ق.ا از اونور بخش میاد صدا میکنه میگه : پ پ مریض تخت ۱۴ _ که حدود ۴۰ روزه بیهوشه _ ابروهاش درومده از خط تاتوش زده اونور تر هر هر هر 

پ.م میگه : باشه میگم واسش مشاوره میکاپ آرتیست بذارن 

اون یکی ک نمیدونم کیه میگه میکاپ آرتیستمون کیه ؟ 

ق.ا میگه : حسنی ( که تازه ریش کاشته !)

باقی حضار : هرهرهر

م.ب : همینطوری که داره راه میره میخونه : یکی برسه به دادم دلمو به یکی دادم از خوبای روزگاره ...

یکی دیگه که اسمشو یاد نگرفتم افتاده سر زبونش و دائم میخونه : آمریکای کثافت آمریکای کثافت صدام بی لیاقت ..‌.

 

اون خانومه که سابقه داره ، ۲ تا مریض بیکار بهش دادن ، اول رفت صبونه الانم که من رفتم مقنعه م رو تو اتاق رست صاف و صوف کنم دیدم دراز کشیده خوابیده :/

 

دو تا از کمک ها هم با هم دعواشون شده دارن به هم فحش میدن یکیشون یه دختره جیغ جیغوعه که داد میزنه میگه هرچی لیاقت خودته به من نگوووووو

 

بخشه یا دیوونه خونه ؟ :/ 

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۳ ، ۱۰:۵۲
نفس

بهترین روز زندگیم با اختلاف ، امروز بود 

دیگه از سفر اربعین ناامید شده بودم 

صبح تو راه محل کارم ، نوحه " ابوالفضل باوفا" رو پلی کردم و باهاش زمزمه کردم و دلم شکست و یاد ضریح طلایی ابولفضل عباس (ع) افتادم و یاد همه ی زیبایی های حرم و فکر کردم که امسال قرار نیست برم سفر ... توجیه کردم که اشکال نداره واسه ایام فاطمیه دیگه چندماهه حقوق گرفتم و پول تو دستم بیشتره ، برنامه میریزم با مامان بابام میرم ... خلاصه رفتم سر کار و حین کار متوجه زنگ گوشیم شدم نگاش کردم و دیدم " فرشته" ای پشت خطه که بهش سپرده بودم اگه بلیط باز شد واسم تهیه کنه 

همون تاریخی که میخواستم ... باز شده بود ولی فقط رفت ، گفتم حالا اینو بخریم واسه برگشت گیر میاد ؟ گفت نگران نباش 

اطلاعات کارتمو دادم و بلیط رو خرید و واسم فرستاد 

همون موقع زدم زیر گریه و یاد توسلم به خانم رقیه سلام الله علیها افتادم ..‌. بیشتر گریه م گرفت ، یاد نذری افتادم که ماهزده واسم کرده بود ..‌. خلاصه گریه هامو کردم و برگشتم سر کار ، تو راه برگشت هی سبک‌سنگین کردم الان به مامانم بگم یا ناراحت میشه و استرس میگیره که تصمیم گرفتم فعلا نگم تا سر ناهار بودم که "فرشته" مجدد تماس گرفت و گفت ساعت فلان و فلان واسه برگشت بلیط هست کدوم ؟ بدون اینکه فکر کنم مامانمم فهمیده جریانو گفتم فلان ساعت ... مجدد اطلاعاتمو گفتم و واسم بلیط رو صادر کرد ...

برگشتم مامانمو بغل کردم تو بغلش گریه کردم که کربلا جور شد انتظار داشتم ذوق کنه و با من گریه خوشحالی کنه ... نکرد ، به جاش شروع کرد غر زدن که با کی میخوای بری ؟ جرا تنهایی ؟ چه جوری میری ؟ چه جوری میایی ؟ کجا میمونی ؟ با اینکه واسش بیشتر از ۱۰۰ بار توضیح دادم که مامان اربعین با همه اوقات فرق داره مردم همه سعی دارن باری رو از رو دوش بقیه بردارن قبول نمیکرد ، اونجا امنه و همه ایرانی هستن ، میرم با یه خانواده ایرانی همراه میشم با اونا سوار ماشینها میشم که فکر نکنن تنهام ..‌. به گوشش نرفت ... میگه آسمون امن نیست ما تو موقعیت جنگی هستیم ، میگم مامان کی بمب انداخته که میگی آسمون امن ؟ میگه مستقیم بمب انداختن تو اتاق اسماعیل هنیه ‌، میگم اون رهبر حماس بود شهیدش کردن ‌‌، من کی ام ؟ چرا باید منو ترور کنن ؟ میگه اسرائیل واسه اینکه لج ایرانو دراره هواپیماهاشو میزنه ، اگه هواپیمای تو رو زد چه کار کنم ؟؟؟ اگه تو حرم بمب بذارن چی ؟ میگم از قبل اینکه وارد بین الحرمین بشی تفتیش هست بابا چیزی نمیشه ‌، میگه نه بابا خوب نمیگردن طرف با بمبش میره تو ( میخوام بگم نستراداموسِ کی بودی تو که از عواقبش میترسم ‌.‌...)

خوشحالیمو زهر کرد واسم ، آخرم گفت اول رضایت خانواده بعد زیارت !!! 

آخرسر که داشت دود از کله م میزد بیرون ، دختری رو از آشناها واسش مثال زدم که آخر شهریور میخواد کادوی تولد ۳۰ سالگیش به خودش سفر دبی هدیه بده! و تنهایی ( با تور البته ، تنها یعنی همسفر آشنا نداره) میخواد بره دبی رو مثال زدم ، گفتم سفر اونجوری خوبه ؟ دوستداری منم برم ؟ و گفت آره اون داره با تور میره و امنه ولی تو تنهایی ...

قرمز شدم 

داغ شدم 

عصبانی شدم 

گفتم از فساد تور ها خبر داری ؟ تور دبی و فلان و فلان امنه ؟ مگه کسایی که مسئول تورن پسر پیغبرن ؟ میگه عراقی ها هم اونایی هستن که امام حسین (ع) رو تنها گذاشتن و حالا واسش عزاداری میکنن ... هررررررچی بگم یه جواب مخالف داره که بگه 

زدم به سیم آخر ، گفتم میخواستی بذاری بشم زن فلانی که الان نخوام تنها برم کربلا ، گفت من فقط همون یکی رو رد کردم بقیه رو خودت رد کردی ، گفتم منم دلم فقط پیش همون یکی بود ... من‌ تو عمرم هرچی دوست داشتمو نداشتم ، از تمام علایقم سهمم شده دو مرتبه زیارت اربعین که نرفته داری از دماغم درمیاری ، بذار یه بارم یه چیزی بشه که من میخوام ...

 

 

بابام خبر نداره

خواهرم و دامادمون خبر ندارن

و شبِ رفتتم انشالله خبردار میشن ..‌.

 

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۰۳ ، ۲۳:۵۹
نفس

به تاریخ ۵ صفر ۱۴۴۶

دنیا هیچ جوره قابل پیش بینی نیست ...

قرار بود ۵ سفر راهی سفر کربلا باشم

حتی یکی دو روز زودتر 

ولی چی شد 

اون سفر که از بیخ و بنیاد کنسل شد کلا 

و فردا _به جای اینکه عراق باشم_ قراره اولین روز کاریم تو محل کار جدید باشه ...

چیزی که فکرشم نمیکردم 

بلیط اربعین هم گیرم نیامده هنوووووز و ته دلم یه حال بدی هست که یعنی نکنه منو دعوت نکنن، نکنه لیاقت حضور ندارم ، نکنه منو نخوان ‌‌‌...💔😓

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۰۳ ، ۰۱:۴۱
نفس

بَنا شده درد را با درد فراموش کنیم ؟ 

هنوز داغ شهید رئیسیمان تازه است 

هنوز عکسش را ، لبخندش را که میبینیم جگرمان از مظلومیتش میسوزد

و حالا خبر رسید ، اسماعیل هنیه به فرزندان و نوه های شهیدش پیوسته

 

وعده ی ما ، امروز ، تهران ، میدان فلسطین ، ساعت پنج عصر

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۰۳ ، ۱۳:۴۴
نفس

سریال "در انتهای شب" رو دیدید؟ 

اگه دیدید که هیچی ،‌اگه ندیدید برید ببینید و بیایید حرف دارم واستون ، 

کلا ۹ قسمت حدود ۵۰ دقیقه است که ۵_۶ دقیقه اولش تبلیغ و آنچه گذشت عه و ۵_۶ دقیقه آخرش تیتراژ و ... یعنی میخوام بگم خیلی وقت نمیگیره 

برید ببینید و بیایید حرف بزنیم

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۰۳ ، ۰۱:۰۷
نفس