سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

سفر در وطن

سفرِ درونی، سفر از صفات مذموم به ستوده

۸۹ مطلب توسط «نفس» ثبت شده است

دیروز دفاع کردم

با نمره کامل 

و 

همه چیز خوب بود تا برگشتیم خونه

و 

دوباره بابام کاممو تلخ کرد

با حرفهای الکی ... مغز به اون سنگینی رو سپرده دست دو تا چشم اندازه نخود بعد ادعاش عم میشه ... عقلش به چشمشه و همه ش دنبال اینه که فلان جیزو به دست بیاره و بکنه تو چشم این و اون ... اه ... حالمو گرفت ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۳ مهر ۰۳ ، ۱۴:۵۶
نفس

توی هر بحران شخصی و جمعی من تنها بودم و از تنهایی هم شاکی...

دیگه از این به بعد نه بحرانش مهمه واسم، نه تنها بودنم

دیگه هیچ کدوم واسم تکراری نیستن... تا مرز مردن درد تنهایی کشیدم دیگه سِر شدم ...

پلن بعدیم واسه ادامه زندگی ادامه تحصیل تو مقطع دکتری، تو یه جایِ دوره، یه شهر دور مثلا مشهدی شیرازی جایی ... یا حتی یه کشور دیگه ... دیگه ام برنگردم، هیچ وقت

برم فقط ، برم فقط ، از این خونه برم فقط

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۳۱ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۰۹
نفس

حالت تهوع دارم

همزمان نیاز به سرویس بهداشتی هم دارم

ولی کسی نیست وسایلمو نگه داره که برم دستشویی

چادرم شلخته افتاده رو شونم ، لپتاپ رو پامه ، کیفش اونطرف تر پرت شده ، باید برم چند برگ پرینت بگیرم مغازههه هنوز باز نکرده ، بچه های دانشکده همه واسم غریبه ن و چشمم هیچ آشنایی نمیبینه _ غیر از بعضی اساتید_ 

تاریخ دفاع واسم زدن ۲ مهر

این دو هفته اخیر بابت حجم استرسی ک داشتم و برای آروم کردن خودم نمیدونم چند هزار صلوات فرستادم ، دلم آروم نشد خیلی ، ولی کارها به شکل غیرقابل باوری افتاد رو غلتک... میدونم که از معجزه ی صلوات هاست ...

البته همه استرسم واسه دفاع نیست

انگار دارن تو دلم رخت میشورن ...

لطفا اگه اینجا رو خوندید ، واسه آروم شدن قلبِ همهِ ناآروم ها یه صلوات بفرستید 🌹

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۲۱
نفس

الهی دورت بگردم ، ۲ ماه عزاداریت تموم شد‌، ببخشید که برات کم گریه کردیم .‌‌...

ببخشید وقتی رسیدم کربلا اینقدر هیجان داشتم که نتونستم گریه کنم‌...

حالا که پارچه مشکی های عزاداریت رو از تو خونه هامون جمع کردیم ، یا سعادت بده سال آینده بازم برپاشون کنیم ، یا منت بذار اگه تو این دنیا نبودیم ، اوطرف فقط نگاهمون کنی ، هیچی نمیخواد بگی ها ، همین که منت بذاری نگاهمون کنی از سرمون هم زیاده...

ما خیلی دوستت داریم حسین جان

ما به یادتیم ، حتی اگه محرم و صفر نباشه 

ما خیلی دوستت داریم 

از گوشه ی چشم مبارک ، یه نیم نگاهی به ما داشته باش ، همون واسمون بسّه دورت بگردم ❤

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۳۱
نفس

عمروعاص خطاب به معاویه؛
این همان حسن است که در پی نافرمانی ابوموسی از فرمان علی برای یاری، راهی کوفه شد و به یک خطبه، ده هزار مرد به لشگر علی افزود
این همان حسن است که روز جمل که بسیارها به قصد شتر عایشه پیش رفتند و ناتوان بازگشتند، او رفت و در دقایقی شتر پی شد و غائله تمام!
این همان حسن است که صفین، میمنه سپاه علی  داشت و جنگاوری و رشتادتش، عاجزمان کرد.
با زهم بگویمت؟
این را هم بدان؛
آن زمان که جز شکمت اندیشه نداشتی و نفرین محمد را می خریدی، محمد در مسجد می گفت اگر همه عقل به هیبت مردی در می آمد، آن مرد حسن بود...
#سید‌علی‌شجاعی

 

 از دیروزه ، هرکاری که میخوام بکُنم فقط رو زبونم اینه : " کربلا رفته ها کنار بقیع ، حرفی از صحن و از حرم نزنید ..." 

 

عرض تسلیتِ شهادت امام حسن (ع) و رحلت شهادت گونه پیامبر (ص) 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۰۳ ، ۱۱:۱۰
نفس

تو ایستگاه مترو انقلاب نشستم

یاد اون روز افتادم که از سر کار قبلیم برمیگشتم و تو ایستگاه دروازه شمرون تا حد مرگ گریه کردم _ آخرای آبان یا اوایل آذر بود_ اینقدر گریه کردم که مامورهای مترو آمدن دستمو گرفتن گفتن پاشو بیا بالا یه آبی چیزی بخور ببینیم مشکلت چیه ؟...

الان حالم همونه ها

ولی دیگه اشکم خشک شده 

مستقیم زُل زدم به تابلوی " میدان انقلاب اسلامی" و تا الان ۳ تا قطار اومدن و رفتن ولی من نای بلند کردن و کشیدن خودم تا توی قطار رو ندارم ...

 

پ.ن: الان یهو دلم خواست نجف باشم ، در باب الفرج بشینم و چشم بدوزم به گنبد طلایی و انقدر گریه کنم که بمیرم ... نه نه ... دلم میخواد برگردم شبِ سفرم ، همون موقع که دل تو دلم نبود واسه رسیدن به نجف و هنوز باورم نشده بود که منم پذیرفته و دعوت شدم ...

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۰۳ ، ۱۱:۴۳
نفس

از وقتی وارد خاک نجف شدم پوشیه زدم و تا زمانی که نشستم تو هواپیمای ایرانی که برگردم تهران پوشیه رو صورتم بود

کلا تو نجف و کربلا ، همه جا ، حتی داخل صحن حرم ها که تو قسمت خانوم ها مشخصا همه خانوم بودن پوشیه رو صورتم بود، تو درمانگاه هم ماسک داشتم دائما .

اینقدر تو اون ۴_۵ روز سفر به پوشیه عادت کردم که الان میخوام از خونه برم بیرون دنبال پوشیه م میگردم بعد یادم می افته پوشیه تو ایران _ اونم تو تهران با این وضعیت افتضاح حجابش_ تبرج عه ...

ولی من واقعاااااا با پوشیه راحت ترم 

کاش مشهد زندگی میکردم ، یا قم مثلا که پوشیه کمی کمتر غیرعادی بود ...

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۰ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۵۳
نفس

از این لحظه زیبا تر در زندگیم نداشتم 

من پا گذاشتم تو خاک نجف

سعادت از این بالاتر ؟ 

قسمت همگی انشالله 

قسمت هرکی که دلش میخواد انشالله ...

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۳ ، ۰۸:۱۷
نفس

ق.ا از اونور بخش میاد صدا میکنه میگه : پ پ مریض تخت ۱۴ _ که حدود ۴۰ روزه بیهوشه _ ابروهاش درومده از خط تاتوش زده اونور تر هر هر هر 

پ.م میگه : باشه میگم واسش مشاوره میکاپ آرتیست بذارن 

اون یکی ک نمیدونم کیه میگه میکاپ آرتیستمون کیه ؟ 

ق.ا میگه : حسنی ( که تازه ریش کاشته !)

باقی حضار : هرهرهر

م.ب : همینطوری که داره راه میره میخونه : یکی برسه به دادم دلمو به یکی دادم از خوبای روزگاره ...

یکی دیگه که اسمشو یاد نگرفتم افتاده سر زبونش و دائم میخونه : آمریکای کثافت آمریکای کثافت صدام بی لیاقت ..‌.

 

اون خانومه که سابقه داره ، ۲ تا مریض بیکار بهش دادن ، اول رفت صبونه الانم که من رفتم مقنعه م رو تو اتاق رست صاف و صوف کنم دیدم دراز کشیده خوابیده :/

 

دو تا از کمک ها هم با هم دعواشون شده دارن به هم فحش میدن یکیشون یه دختره جیغ جیغوعه که داد میزنه میگه هرچی لیاقت خودته به من نگوووووو

 

بخشه یا دیوونه خونه ؟ :/ 

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۳ ، ۱۰:۵۲
نفس

بهترین روز زندگیم با اختلاف ، امروز بود 

دیگه از سفر اربعین ناامید شده بودم 

صبح تو راه محل کارم ، نوحه " ابوالفضل باوفا" رو پلی کردم و باهاش زمزمه کردم و دلم شکست و یاد ضریح طلایی ابولفضل عباس (ع) افتادم و یاد همه ی زیبایی های حرم و فکر کردم که امسال قرار نیست برم سفر ... توجیه کردم که اشکال نداره واسه ایام فاطمیه دیگه چندماهه حقوق گرفتم و پول تو دستم بیشتره ، برنامه میریزم با مامان بابام میرم ... خلاصه رفتم سر کار و حین کار متوجه زنگ گوشیم شدم نگاش کردم و دیدم " فرشته" ای پشت خطه که بهش سپرده بودم اگه بلیط باز شد واسم تهیه کنه 

همون تاریخی که میخواستم ... باز شده بود ولی فقط رفت ، گفتم حالا اینو بخریم واسه برگشت گیر میاد ؟ گفت نگران نباش 

اطلاعات کارتمو دادم و بلیط رو خرید و واسم فرستاد 

همون موقع زدم زیر گریه و یاد توسلم به خانم رقیه سلام الله علیها افتادم ..‌. بیشتر گریه م گرفت ، یاد نذری افتادم که ماهزده واسم کرده بود ..‌. خلاصه گریه هامو کردم و برگشتم سر کار ، تو راه برگشت هی سبک‌سنگین کردم الان به مامانم بگم یا ناراحت میشه و استرس میگیره که تصمیم گرفتم فعلا نگم تا سر ناهار بودم که "فرشته" مجدد تماس گرفت و گفت ساعت فلان و فلان واسه برگشت بلیط هست کدوم ؟ بدون اینکه فکر کنم مامانمم فهمیده جریانو گفتم فلان ساعت ... مجدد اطلاعاتمو گفتم و واسم بلیط رو صادر کرد ...

برگشتم مامانمو بغل کردم تو بغلش گریه کردم که کربلا جور شد انتظار داشتم ذوق کنه و با من گریه خوشحالی کنه ... نکرد ، به جاش شروع کرد غر زدن که با کی میخوای بری ؟ جرا تنهایی ؟ چه جوری میری ؟ چه جوری میایی ؟ کجا میمونی ؟ با اینکه واسش بیشتر از ۱۰۰ بار توضیح دادم که مامان اربعین با همه اوقات فرق داره مردم همه سعی دارن باری رو از رو دوش بقیه بردارن قبول نمیکرد ، اونجا امنه و همه ایرانی هستن ، میرم با یه خانواده ایرانی همراه میشم با اونا سوار ماشینها میشم که فکر نکنن تنهام ..‌. به گوشش نرفت ... میگه آسمون امن نیست ما تو موقعیت جنگی هستیم ، میگم مامان کی بمب انداخته که میگی آسمون امن ؟ میگه مستقیم بمب انداختن تو اتاق اسماعیل هنیه ‌، میگم اون رهبر حماس بود شهیدش کردن ‌‌، من کی ام ؟ چرا باید منو ترور کنن ؟ میگه اسرائیل واسه اینکه لج ایرانو دراره هواپیماهاشو میزنه ، اگه هواپیمای تو رو زد چه کار کنم ؟؟؟ اگه تو حرم بمب بذارن چی ؟ میگم از قبل اینکه وارد بین الحرمین بشی تفتیش هست بابا چیزی نمیشه ‌، میگه نه بابا خوب نمیگردن طرف با بمبش میره تو ( میخوام بگم نستراداموسِ کی بودی تو که از عواقبش میترسم ‌.‌...)

خوشحالیمو زهر کرد واسم ، آخرم گفت اول رضایت خانواده بعد زیارت !!! 

آخرسر که داشت دود از کله م میزد بیرون ، دختری رو از آشناها واسش مثال زدم که آخر شهریور میخواد کادوی تولد ۳۰ سالگیش به خودش سفر دبی هدیه بده! و تنهایی ( با تور البته ، تنها یعنی همسفر آشنا نداره) میخواد بره دبی رو مثال زدم ، گفتم سفر اونجوری خوبه ؟ دوستداری منم برم ؟ و گفت آره اون داره با تور میره و امنه ولی تو تنهایی ...

قرمز شدم 

داغ شدم 

عصبانی شدم 

گفتم از فساد تور ها خبر داری ؟ تور دبی و فلان و فلان امنه ؟ مگه کسایی که مسئول تورن پسر پیغبرن ؟ میگه عراقی ها هم اونایی هستن که امام حسین (ع) رو تنها گذاشتن و حالا واسش عزاداری میکنن ... هررررررچی بگم یه جواب مخالف داره که بگه 

زدم به سیم آخر ، گفتم میخواستی بذاری بشم زن فلانی که الان نخوام تنها برم کربلا ، گفت من فقط همون یکی رو رد کردم بقیه رو خودت رد کردی ، گفتم منم دلم فقط پیش همون یکی بود ... من‌ تو عمرم هرچی دوست داشتمو نداشتم ، از تمام علایقم سهمم شده دو مرتبه زیارت اربعین که نرفته داری از دماغم درمیاری ، بذار یه بارم یه چیزی بشه که من میخوام ...

 

 

بابام خبر نداره

خواهرم و دامادمون خبر ندارن

و شبِ رفتتم انشالله خبردار میشن ..‌.

 

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۰۳ ، ۲۳:۵۹
نفس

به تاریخ ۵ صفر ۱۴۴۶

دنیا هیچ جوره قابل پیش بینی نیست ...

قرار بود ۵ سفر راهی سفر کربلا باشم

حتی یکی دو روز زودتر 

ولی چی شد 

اون سفر که از بیخ و بنیاد کنسل شد کلا 

و فردا _به جای اینکه عراق باشم_ قراره اولین روز کاریم تو محل کار جدید باشه ...

چیزی که فکرشم نمیکردم 

بلیط اربعین هم گیرم نیامده هنوووووز و ته دلم یه حال بدی هست که یعنی نکنه منو دعوت نکنن، نکنه لیاقت حضور ندارم ، نکنه منو نخوان ‌‌‌...💔😓

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۰۳ ، ۰۱:۴۱
نفس

بَنا شده درد را با درد فراموش کنیم ؟ 

هنوز داغ شهید رئیسیمان تازه است 

هنوز عکسش را ، لبخندش را که میبینیم جگرمان از مظلومیتش میسوزد

و حالا خبر رسید ، اسماعیل هنیه به فرزندان و نوه های شهیدش پیوسته

 

وعده ی ما ، امروز ، تهران ، میدان فلسطین ، ساعت پنج عصر

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۰۳ ، ۱۳:۴۴
نفس

سریال "در انتهای شب" رو دیدید؟ 

اگه دیدید که هیچی ،‌اگه ندیدید برید ببینید و بیایید حرف دارم واستون ، 

کلا ۹ قسمت حدود ۵۰ دقیقه است که ۵_۶ دقیقه اولش تبلیغ و آنچه گذشت عه و ۵_۶ دقیقه آخرش تیتراژ و ... یعنی میخوام بگم خیلی وقت نمیگیره 

برید ببینید و بیایید حرف بزنیم

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۰۳ ، ۰۱:۰۷
نفس

عمیقااااااا حس فرسودگی و افسردگی دارم

احساس میکنم تو همهههههه چیز از هم سن هام عقب افتادم

مدرک

تحصیلات

مهارتها

پول 

سابقه بیمه

رزومه و مقاله و ...

ازدواج 

اتصال به اون بالایی

...

و هرچی که شما بخوایید اضافه کنید 

حالم بده 

و نمیتونم دست از مقایسه بردارم 

نمیتونم کاری کنم ، کاری از دستم برنمیاد

یعنی میاد ها

ولی 

افسرده و فرسوده ام

و دستم پیش نمیره کاری کنم 

حالم خوب نیست ...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۱ مرداد ۰۳ ، ۲۳:۲۱
نفس

امروز روز جهانی ماه هست 

من همیشه عاشق ماه کامل یا همون بدر بودم 

موقعی که ماه کامل بود کلی نگاهش میکردم

بعدها که رفتم کلاس عکاسی ، کلی عکس از ماه گرفتم ، ماه شب دوم و سوم که هلال خیلی ظریفی هست و ماه کامل و چندین مورد ماه گرفتگی 

بعدها _ بعد از تجربه سفر کربلا_ شنیدم ‌کسی به ماه کامل گفت: جلوه ی نور قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس ... قلبم هری ریخت ... از اون به بعد هر وقت چشمم به ماه کامل

بیفته ، دستمو میذارم روی سینه م و میگم السلام علیک یا ساقی عطاشی کربلا ...

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۰۳ ، ۲۰:۱۶
نفس

سال ۹۴ ، در حالی که پشت کنکوری بودم ، روز عاشورا خانواده جهت عزاداری از خونه رفتن بیرون ، منم یه کم درس خوندم ،‌نزدیک اذان ظهر دلم عزاداری خواست ، تلویزیون روشن کردم زدم شبکه ۱ ، داشت شعری که گذاشتم تو ادامه مطلب رو میخوند 

حسابی باهاش اشک ریختم و شد رزق عاشورای اون سال و همه سالهای بعدش

"آب ریزد بس که از چشم ترم
خاک‌ها گِل شد، چه ریزم بر سرم"

از اون سال 

روز عاشورا 

با همین شعر عزاداری میکنم و هیچ وقت تازگیش رو واسم از دست نداده تا الان 

 

 

تشریف ببرید ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۰۳ ، ۱۶:۳۷
نفس

امشبی را شه دین؛ در حرمش مهمان است
مکن ای صبح، طلوع… 

مکن ای صبح، طلوع...
عصرِ فردا بدنش؛ زیرِ سمِ اسبان است…
مکن ای صبح؛ طلوع!

 

 

ای اهل حرم سیر ببینید حسین را...💔💔💔

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۰۳ ، ۰۱:۲۵
نفس

مگر چه مقدار آب می نوشد
نوزادی شش ماهه...!؟

 

یا علی اصغر شهید 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۰۳ ، ۲۲:۰۰
نفس

رفتم گزینش 

لباسام همون سرتا پا مشکی همیشگی با چادر جده ی مشهدیم

هی به خودم گفتم یادت باشه قبل اینکه نوبتت بشه بری تو انگشترتو از دست دربیاری _ انگشترِ نقره یِ با نگین عقیقِ منقوش به نقش یازهرا_ 

آخر سر یادم رفت ...

بعد از اینکه آقایان به اندازه کافی سوال کردند آخرین سوال این بود چرا رو انگشترت "یا زهرا" ست ؟ 😵😵😵😑😑😑 

انگشترمو یه جوری نگاه کردم که انگار بار اوله میبینمش! تو دستم چرخوندمش و گفتم این یادگار ایام فاطمیه ست که افتخار داشتم برم مشهد 

بعد پرسید یعنی اگه مثلا اربعین رفته بودی روش حک میکردی یا حسین ؟ گفتم ممکنه 

یه جور عجیبی نگام کرد و گفت حالا مثلا اگه دهه کرامت رفته بودی حک میکردی یا رضا؟ 

چیزی نگفتم ، لبخند زدم فقط ، حرفی نداشتم بزنم ، دلیل اصلی رو نگفته بودم که دفاعی داشته باشم ازش بکنم ، دلیل اصلیش قابل گفتن واسه گزینش نبود ...

من تو اوج گناه بودم 

محرم تاسوعای سال ۱۴۰۱ دعوت شدم روضه ی امام حسین 

نمیدونم چی شد ، کشیده شدم تو اشپزخونه ، واقعا دست خودم نبود ها ، تو پذیرایی جا نبود من رفتم تو آشپزخونه که بشینم فقط ، نشستم همونجا ، 

بعد دیدم زشته بیکار نشستم ، کمکِ صاحبِ مجلس چایی ریختم واسه عزادارها ، پذیرایی کردم ازشون و بعدم ایستادم به استکان شستن ... 

و حسین (ع) شد واسم کشتی نجات ... سالِ بعدش یعنی شهریور ۱۴۰۲ دعوت شدم اربعین کربلا و شدم یک نجات یافته ی واقعی ، وقتی جهت ایام فاطمیه _ آذر۱۴۰۲_ توفیق حضور تو مشهدالرضا رو پیدا کردم خواستم یه یادگاری واسه خودم از اون سفرِ دل انگیز داشته باشم ، چی بهتر از انگشتر عقیق ؟ خواستم رو انگشترم حک کنم یا حسین ... بعد فکر کردم پسر به فرمان مادره ... اینطور شد که "یا زهرا" نشست به عقیق انگشترم ...

 

 

 

(شاید سوال باشه که حک که از دور پیدا نیست ، باید بگم من‌ از هر بند انگشتم ۵ تا هنر میباره، داخل مسیری که حک شده و مشخصا فرو رفته ست ، سایه ی چشم نقره ای رنگ زدم و رو کل عقیقش برق ناخن زدم که فیکس بشه و سایهه پاک نشه، هر چند وقت یه بارم یه لایه دیگه برق ناخن میزنم که فیکس بمونه ✌😅😇 و این باعث میشه نقشش پیدا بشه )

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۰۳ ، ۱۰:۰۸
نفس

شبِ سومِ محرم ،‌ به نام حضرت رقیه (س) هست

حضرت رقیه (س) دستاش کوچیکه ولی گره های بزرگ باز میکنه ...

الهی به رقیه سلام الله علیها ...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۳ ، ۰۱:۵۰
نفس