بهترین روز زندگیم با اختلاف ، امروز بود
دیگه از سفر اربعین ناامید شده بودم
صبح تو راه محل کارم ، نوحه " ابوالفضل باوفا" رو پلی کردم و باهاش زمزمه کردم و دلم شکست و یاد ضریح طلایی ابولفضل عباس (ع) افتادم و یاد همه ی زیبایی های حرم و فکر کردم که امسال قرار نیست برم سفر ... توجیه کردم که اشکال نداره واسه ایام فاطمیه دیگه چندماهه حقوق گرفتم و پول تو دستم بیشتره ، برنامه میریزم با مامان بابام میرم ... خلاصه رفتم سر کار و حین کار متوجه زنگ گوشیم شدم نگاش کردم و دیدم " فرشته" ای پشت خطه که بهش سپرده بودم اگه بلیط باز شد واسم تهیه کنه
همون تاریخی که میخواستم ... باز شده بود ولی فقط رفت ، گفتم حالا اینو بخریم واسه برگشت گیر میاد ؟ گفت نگران نباش
اطلاعات کارتمو دادم و بلیط رو خرید و واسم فرستاد
همون موقع زدم زیر گریه و یاد توسلم به خانم رقیه سلام الله علیها افتادم ... بیشتر گریه م گرفت ، یاد نذری افتادم که ماهزده واسم کرده بود ... خلاصه گریه هامو کردم و برگشتم سر کار ، تو راه برگشت هی سبکسنگین کردم الان به مامانم بگم یا ناراحت میشه و استرس میگیره که تصمیم گرفتم فعلا نگم تا سر ناهار بودم که "فرشته" مجدد تماس گرفت و گفت ساعت فلان و فلان واسه برگشت بلیط هست کدوم ؟ بدون اینکه فکر کنم مامانمم فهمیده جریانو گفتم فلان ساعت ... مجدد اطلاعاتمو گفتم و واسم بلیط رو صادر کرد ...
برگشتم مامانمو بغل کردم تو بغلش گریه کردم که کربلا جور شد انتظار داشتم ذوق کنه و با من گریه خوشحالی کنه ... نکرد ، به جاش شروع کرد غر زدن که با کی میخوای بری ؟ جرا تنهایی ؟ چه جوری میری ؟ چه جوری میایی ؟ کجا میمونی ؟ با اینکه واسش بیشتر از ۱۰۰ بار توضیح دادم که مامان اربعین با همه اوقات فرق داره مردم همه سعی دارن باری رو از رو دوش بقیه بردارن قبول نمیکرد ، اونجا امنه و همه ایرانی هستن ، میرم با یه خانواده ایرانی همراه میشم با اونا سوار ماشینها میشم که فکر نکنن تنهام ... به گوشش نرفت ... میگه آسمون امن نیست ما تو موقعیت جنگی هستیم ، میگم مامان کی بمب انداخته که میگی آسمون امن ؟ میگه مستقیم بمب انداختن تو اتاق اسماعیل هنیه ، میگم اون رهبر حماس بود شهیدش کردن ، من کی ام ؟ چرا باید منو ترور کنن ؟ میگه اسرائیل واسه اینکه لج ایرانو دراره هواپیماهاشو میزنه ، اگه هواپیمای تو رو زد چه کار کنم ؟؟؟ اگه تو حرم بمب بذارن چی ؟ میگم از قبل اینکه وارد بین الحرمین بشی تفتیش هست بابا چیزی نمیشه ، میگه نه بابا خوب نمیگردن طرف با بمبش میره تو ( میخوام بگم نستراداموسِ کی بودی تو که از عواقبش میترسم ....)
خوشحالیمو زهر کرد واسم ، آخرم گفت اول رضایت خانواده بعد زیارت !!!
آخرسر که داشت دود از کله م میزد بیرون ، دختری رو از آشناها واسش مثال زدم که آخر شهریور میخواد کادوی تولد ۳۰ سالگیش به خودش سفر دبی هدیه بده! و تنهایی ( با تور البته ، تنها یعنی همسفر آشنا نداره) میخواد بره دبی رو مثال زدم ، گفتم سفر اونجوری خوبه ؟ دوستداری منم برم ؟ و گفت آره اون داره با تور میره و امنه ولی تو تنهایی ...
قرمز شدم
داغ شدم
عصبانی شدم
گفتم از فساد تور ها خبر داری ؟ تور دبی و فلان و فلان امنه ؟ مگه کسایی که مسئول تورن پسر پیغبرن ؟ میگه عراقی ها هم اونایی هستن که امام حسین (ع) رو تنها گذاشتن و حالا واسش عزاداری میکنن ... هررررررچی بگم یه جواب مخالف داره که بگه
زدم به سیم آخر ، گفتم میخواستی بذاری بشم زن فلانی که الان نخوام تنها برم کربلا ، گفت من فقط همون یکی رو رد کردم بقیه رو خودت رد کردی ، گفتم منم دلم فقط پیش همون یکی بود ... من تو عمرم هرچی دوست داشتمو نداشتم ، از تمام علایقم سهمم شده دو مرتبه زیارت اربعین که نرفته داری از دماغم درمیاری ، بذار یه بارم یه چیزی بشه که من میخوام ...
بابام خبر نداره
خواهرم و دامادمون خبر ندارن
و شبِ رفتتم انشالله خبردار میشن ...